شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصطفی نصری» ثبت شده است

شاعر به عشق شما دست بر قلم زند

با واژه های خیس سری به حرم زند

یا ایها الرئوف سلامی ز راه دور

با مصرعی کنار ضریحت قدم زند

ابیات خود به پنجره فولاد زد گره

تا انتهای شعر خودش را رقم زند

وقتی که قافیه برای تو پیدا نمی شود

باید مسیر شعر خودش را بهم زند

امشب شب تولد خورشید دیگریست

خورشید آسمان هشتم زهرا چه حیدریست

با یاد غربت حرمت گریه می کنم

بر قامت  نهیف و خمت گریه می کنم

امشب بجای مردم شهر مدینه هم

با زجه پا به پای غمت گریه می کنم

آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود

آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم

آقای جمکران سلام...

افسوس می خورم که غایبم از انتظار تو

شرمنده بی سلام رد شده ام از کنار تو

پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو

باور نمی کنم که رد شد ه ام از مدار تو

جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی

نرگس شدی که من نشوم  مثل خار تو

سلام یاس خزون دیده   بهارم بی تو پاییزه

داره ماهی  تو تنگم   واسه تو اشک میریزه

واسم ای یاس پژمرده    بگو از حال و احوالت

می خوام تحویل امسالم    بشه هم رنگ این حالت

منم مثل توام بانو    منم حال بدی دارم

تو این شب های سال نو    من از درد تو بیدارم