مادری
پر غصه و درد آشنا دلواپس است
عزم
رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است
مادری
افتاده در بستر به حال احتضار
دختری
کوچک شده غرق دعا، دلواپس است
بر
لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس
دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است
مادری
پر غصه و درد آشنا دلواپس است
عزم
رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است
مادری
افتاده در بستر به حال احتضار
دختری
کوچک شده غرق دعا، دلواپس است
بر
لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس
دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است
مادر
میان بستر خود روضه می خواند
با
اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت
نمود و شانه زد بر موی زهرا
با
مویه های آخر خود روضه می خواند
او
چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر
شاخه نیلوفر خود روضه می خواند
روح
القُدُس کبوتر بام خدیجه است
در
بند آب و دانه ی دام خدیجه است
"کس را چه زور و زَهره که توصیف او کند"
جایی
که جبرئیل غلام خدیجه است
با
ذوالفقار، ثروت او همردیف شد
این
جایگاه، خاصِ مقام خدیجه است
والا مقام ! ای مادر زهرا خدیجه
مادربزرگ زینب کبری خدیجه
خرج خدا شد ثروتت یکجا خدیجه
کوری چشم شور بعضیها خدیجه ...
.. انگشتر عشق پیمبر را نگینی
الحق و الانصاف اُمّ المؤمنینی
هم گوهر نابی و هم گوهرشناسی
ای تاجر خوش ذوق ! پبغمبرشناسی
تنها نه در مکّه ، در عالم سرشناسی
از بیعتت پیداست که حیدر شناسی
عطر علی دارد سراپای وجودت
بانو! مِی کوثر گوارای وجودت
حتی اگر نبخشد این چشم تر میارزد
این دور همنشینی وقت سحر میارزد
جای گدا نشستن در خانه ی کرم نیست
هر وقت مینشینم در پشت در میارزد
گریهام گرفت و دیدم دست مرا گرفتند
پیش کریم خیلی خون جگر میارزد
بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت
قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت
گریه و حال نماز صبحهای من چه شد
خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت
از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد
جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت
نازم به این خدا که گنهکار میخرد
هر روزهدار را، دم افطارمیخرد
با آبروی رفته به مهمانی آمدهام
هر بار آبروی مرا یار میخرد
یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا
با احترام، حضرت ستّار میخرد
تو اگر که نظرت با من مسکین باشد
حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد
همهی شهر به بیچارگیام خندیدند
پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد
میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی
وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد
اولِش
شکر می کنم از دل
چون
رسیدم به ماه مهمونی
شک
ندارم که بنده هاتو خودت
میاری
پای سفره می شونی
من
رسیدم، ولی با حال خراب
با
خودم اشک نم نم آوردم
هر
کجا یاد تو نبود با من
میدونم
زود زود کم آوردم
باز
که رام دادی توی مهمونی ت
تو
بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی
بد کردم اما اینو بدون
مهربون!
خیلی عاشقت هستم
حاصل ابر که باران بشود می ارزد
بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد
کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت
دل ما قالی کرمان بشود می ارزد
"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست
وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد