حسّ
باران در نگاه ساده ات
شوق
رفتن در مسیر جاده ات
مبدا
مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه
ی راهم گل سجاده ات
می
روم از سنگلاخ عاشقی
تا نهایت های دور افتاده ات
رفتن
و رفتن بدون وقفه ای
شیوه ی شب گردی دلداده
ات
می
رسم یک روز بر دروازه ی
چشم
های مهربان و ساده ات
جا
گرفته کهکشانی از غزل
در مدار زلف پیچ افتاده ات
در
تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ
اکبر می شود کباده ات
حضرت والا، امام عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین