آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند
این نامرتبى مرا سرزنش نکن
آشفته حال شانه به گیسو نمى زند
لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است
سجاده با گلیم گدا مو نمی زند
آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند
این نامرتبى مرا سرزنش نکن
آشفته حال شانه به گیسو نمى زند
لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است
سجاده با گلیم گدا مو نمی زند
آغاز می کنم سخنم را به یاحسین
در می زنم به خانه ی معبود با ... حسین
کاری به خاطر رمضانم نکرده ام
اما گرفت دست تهیِ مرا ... حسین
ما روزه دارها همه یاد لب تواییم
ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها ... حسین
آخر مرا برای خودش می خرد شبی
من میشوم مسافر کرببلا ... حسین
مِهر ِ تو را هر کس ندارد دین ندارد
اصلاً که گفته دشمنت نفرین ندارد؟!
گیسوی پُر چینَت مرا درگیر خود کرد
چین ِ تو را مغرب زمین و چین ندارد
در کوچه ی تو صف کشیدند انبیاء هم
مثل ِتو جایی سفره ی رنگین ندارد