شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

 

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را

نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را

کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را

که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را

من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم

من امشب بندۀ مولای سر من رئا هستم

 

پَرِ شکسته به بالا نمی رسد هرگز

تلاش می کند اما نمی رسد هرگز

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنا نمی رسد هرگز

اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق

به سوی خانه لیلا نمی رسد هرگز

چنان مقام به عشاق می دهد الله

به فکر مردم دنیا نمی رسد هرگز

مقام و سلطنت و پادشاهی عالم

به پای رعیتی ما نمی رسد هرگز

و بی ولای تو و خانواده ات آقا

کسی به عالم معنا نمی رسد هرگز

بدون گوشه ی چشم تو شیعه در محشر

به خاک بوسی زهرا نمی رسد هرگز

مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی

به گرد پای تو عیسی نمی رسد هرگز

پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا

کبوتر تو به سویت رها شده آقا

آسمان در طلوع یک خورشید

میکند روزهای خود تمدید

این چه نوریست در افق پیدا

این چه نوریست نور عشق و امید

در سحر جلوه اش که می گوید

نور او فاطمیست بی تردید

در میان سکوت سرد حجاز

گوش دل یک صدای ناز شنید

خبری آمد از سرادق عرش

گل بریزید فاطمه خندید

پدرش دور خانه می گردد

بر لبش ان یکاد یا توحید

چشم در چشم کودکش دائم

می نماید خدای خود تمحید

تا که دستی برد به گیسویش

هر چه دلداده را کند تهدید

دیدگان حدیث روشن شد

تا که نور جمال او را دید

جبرئیل آمد و تبرک کرد

بال خود را به صورتش مالید

مثل گردونه زمین و زمان

با ملائک بدور او چرخید

او که باشد امیر انس و جان

سومین نسل حضرت سلطان

بچه محل

 

دنیای با حضور تو زیباست واقعا

قطره کنار چشم تو دریاست واقعا

شاعر به عشق روی شما خط خطی کند!

اینجا قلم به شوق تو برپاست واقعا

در بین واژه های سرودم نزول کن

دفتر بدون نام تو تنهاست واقعا

ای نازنین به یمن قدوم مبارکت

امشب قشنگترین شب یلداست واقعا

تو آمدی ملائکه انگشت بر دهان ...

آری جمال ناز تو زیباست واقعا

تو آمدی حقیقت افسانه ها شوی

مجنون چشم های تو لیلاست واقعا

تو آمدی که عزت و شوکت بیاوری

آری گدای کوی تو آقاست واقعا

 

خوش آمدی جان جهان و جهان جان

خوش آمدی حضرت آقای مهربان


ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را

 

سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

 

 

 

به نور معرفت و رحمت و ولایت تو

 

بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

 

 

 

مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد

 

سپس نهاد میان بهشت قلبم را

 

 

 

بدون لطف تو از دست می دهم آقا

 

میان بازی این سرنوشت قلبم را

 

 

 

هزار شکر که عمریست در هوای توام

 

اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توام

جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد/
نگهم خواب ندارد/
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد/
همه گویند به اشاره/
مگر این عاشق دیوانه دلسوخته ارباب ندارد؟/
تو کجایی؟/
شده ام باز هوایی/
چه شود جمعه این هفته بیایی؟/
به جمالت... به جلالت... دل ما را بربایی/
(اللهم عجل لولیک الفرج)

یا من بزیارته ثواب زیارت سید الشهدا یرتجی :


ای بلندای عشق قامت تو

ای سلام خدا به ساحت تو

خاک بوس سیادت تو زمین

جایگاهت ولی به عرش برین     

آسمانی ترین مسافر  خاک

قدرو شان تو کی شود ادراک

ای ذراری حضرت زهرا

بنده با ارادت زهرا

افتخارت همین بس ای والا

باشی از نسل سیدالنجبا

بسکه بودی تو فاطمه سیرت

مصطفایی منش علی صولت

دیگر شده ام دچار وسواس بیا
بدجور به عصر جمعه حسّاس بیا
گفتی به عموی خود ارادت داری
آقا،قسم به دست عبّاس بیا ...
کاش مهدی به جهان چهره هویدا میکرد
گره از مشکل پیچیده ما وا میکرد
کاش می آمد و با آمدنش از ره لطف
قبر مخفی شده فاطمه پیدا می کرد

آخر بگو چه چاره کُنم با غم فَراق
آهی ز حسرت ست فقط همدم فَراق
با گریه کردن این دلم آرام می شود
یعنی که اشک بود فقط مرحم فَراق
موی سپید تُحفه ی هجران دلبرست
یک عمر می شود سپری یکدمِ فَراق
حالِ دلم چو زُلف تو پیچیده دَرهَم ست
خسته شدم در ازای این همه پیچ و خم فَراق
گفتم که چیست خون جگر ؛ گفت عاشقی
اشک دل است در سَحَرِ ماتم فَراق
ای حاجیِ همیشه بیابان نشین بیا
بنشین شبی کنار منو زمزم فَراق
هجران به دام رنج و بلا می کِشد مرا
آخر فُراق کرببلا ... می کُشد مرا

ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی می رسد آن جمعه ی موعود بیایی

ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی

کنزُ الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله ی احسان خدایی

عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی

ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه ی اُمُّ النُّجبایی

باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشّهدایی

یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی


به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
 
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیّه ی تو، التماس؛ عادت من
 
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزونتر شود ارادت من
 
هزار مرتبه بیماری از سلامت بِه
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
 
سرم فدای قدم های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظه ی ولادت من
 
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بود سعادت من
 
به بندگیِ درت می خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
 
زبان «میثمی» ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی
از ازل چرخانده دلها را خدا، سوی علی

او مع الحق گفت و از آن روز ما را میکُشند
دار ما خرما فروشان حلقه موی علی

مانده ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی

گر می اندیشی نماز و روزه ات را میخرند
ای برادر! این تو و این هم ترازوی علی

بیشتر از برق دَمهای دو سوی ذوالفقار
دوستان را کشته خَم های دو ابروی علی

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری
یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
ما و خاک کوی قنبر، قنبر و روی علی