شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

داد دستان ملائک، قلم و دفتر را

بعد جوشاند به فردوس برین، کوثر را

خواست هاتف بنویسد به تناوب یا عشق

جبرئیل آمد و گسترد برایش، پر را

باید از ظرف زمین لیقه و جوهر می ساخت

شست با عطر گلاب نفسش قمصر را

مشت خاکی سپس از کرب و بلا آوردند

تا نوشتندمقامات علی اکبر را

از گل اشک کمی آب مهیا کردند

کام ما را ز شراب لب او تر کردند

می وزد از سحر هر نفست باد بهشت

می شود زنده به یاد لب تو یاد بهشت

در کربلا شمیم گل یاس آمده

لرزه به جان دشمن خناس آمده

از میمنه به میسره طوفان به پا شده

شاگرد رزم حضرت عباس آمده

--------

هردم که لب به لعل لبت واکنم علی

اسرارعشق خویش هویداکنم علی

از بس شبیه مادرمان راه میروی

قدری قدم بزن که تماشا کنم علی

-------

در سرزمین عشق تو سامان عالمی

جان حسین فاطمه جانان عالمی

ارباب زاده ای و همه نوکر توییم

تو سرور تمام جوانان عالمی

 

ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود

جامی بریز باده که پنهان نمی شود

طوفانیم، رسیده ام از خم سبو کشم

با این یکی دو جام که طوفان نمی شود

ما را خدا برای حسین آفریده است

این بندگی حواله ی سلطان نمی شود

ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما

مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود

ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم

این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود

ساقی بیا و این دل دلداده را ببین

جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین

از عربده ام پر شده میخانه ام امشب
بد مستم و بر گردن پیمانه ام امشب
سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب
امشب همه دیوانه ی دیدار حسینیم
همسایه ی دیوار به دیوار حسینیم
از بس که گدا آمده جا قیمت زر شد
آییینه گذارید که هنگام نظر شد
حق داشته جبریل که پروانه اگر شد
فطرس خبر آورده که ارباب پدر شد
رو کرده علی جلوه آییینه ی خود را
جا دارد اگر کعبه درد سینه خود را

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست

ما شنیدیم در این شهر که آقائی هست

دورِ این خانه شلوغ است اگر جائی هست

دردمندیم و دلی خوش که مداوائی هست

شب عید است بیائید حنا بگذاریم

سر به خاکِ قدمِ مردِ دعا بگذاریم

تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد

پَرِ گهواره­ی تو روحِ مسیحا دارد

و حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد

نوه­ی حضرت زهراست تماشا دارد

جلوه­ ی تام علی بر تو مبارکبادا

سومین نام علی  بر تو مبارکبادا

من همان یا کریم دام شما

جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان

چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور

سجده کردیم بر کدامِ شما؟

من حلالم بود حلال شما

من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی

دل ندادم به احترام شما

 

به شما ساحل کرم گفتند

و به ما سائل حرم گفتند

 

از سکوتم صدا درست کنید

ذکر یا ربنا درست کنید

ببرید و بیاورید مرا

بلکه از من گدا درست کنید

در دلم گر بناست خانه کنید

اوّل این خانه را درست کنید

میشود سنگ دستتان بدهم

میشود که طلا درست کنید

هر چه میل شماست تسلیمم

یا خرابم و یا درست کنید

فقر ما را کسی درست نکرد

ای کریمان شما درست کنید

شد اگر شکر،اگر نشد یک وقت

مینشینیم تا درست کنید

بعد از آنکه مدینه ام بردید

سفر کربلا درست کنید

 

از لب ما دعا نمی افتد

کربلا کربلا نمی افتد

 

نشیب های دل من فراز میخواهد

فراز اشک مرا در نماز میخواهد

 

مؤید است به روح القدُس قلم اما

برای شعر سرودن نیاز میخواهد

 

اگر چه کرده دل من خیال پردازی

حقیقت است که عاشق مجاز میخواهد

 

برای سفره ی بازش نیامدم اینجا

گدای این در، آغوش باز می خواهد

 

اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم

دلم دوباره شراب حجاز می خواهد

 

پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را

دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را

 

عید است و من شراب زاده

عازم به خُمم به عزم باده

می زاده اگر شراب نوشد

در دیدن خویشِ خویش کوشد

من زاده ی خم و خویش خامم

گه واجبم و گهی حرامم

در سینه ی من بجز طرب نیست

هرگز غم دوست مستحب نیست

من با همه فقرم و نداری

هرگز نکشیده ام خماری

ای انیس قدیمی دلها

آفتاب بلند ناپیدا

تا خدا میبرد دلِ ما را

پَر ِ سجاده های سبز شما

من کجا و غبار مقدمتان

تو کجا، کوچه های این دنیا

من کی ام از قبیله ی مجنون

تو ولی از عشیره ی لیلا

من کی ام بی زبان ترین مردم

تو خدای بلاغتی اما

 

نفسی دِه که از تو دم بزنم

بال در صحن این حرم بزنم

 

تا خداوند میرسم با تو

با خداوند میرسم تا تو

همه در وحدت تو گم شده اند

من تو ما تو شما تو آنها تو

ما مسیر تورا عبور شدیم

راهِ سیر و سلوکی ِما تو

عبدم و لافقیر الا من

ربی و لاکریم الا تو

 

آنکه از تو سبو گرفته منم

بارها آبرو گرفته منم

 

چند صباحی است که بارانیم
در به در کوچه ی حیرانیم
سر به بیابان بگذارم دگر
خسته از این شهر بیابانیم
دست کسی هست به دادم رسد
من که دگر روی به ویرانیم
دور و بر کوچه ی معشوق خود
روز و شبان گرم غزل خوانیم
کاش که از دست قضا لحظه ای
دور سر یار بگردانیم


دور سر ماه بنی هاشمی
نذر قدوم قمر فاطمی


 

آسمان جلوه ای اگر دارد

از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند

نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست

از نگاه تو چشم بر دارد

کوری چشم ابتران حسود

چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری

شهر چشمان خیره سر دارد

 

باب حاجات ، کعبه ی خیرات

بر تو و قدو قامتت صلوات

 

مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت

مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت

نرسی پای پیاده نفسی تا معراج

رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت

ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی

بر سر سفره ات از یار رطب باید داشت

سائلی بر در این خانه تفاوت دارد

پیش ارباب کرم دست طلب باید داشت

از مقامات ابالفضل چنین دانستم

پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت

 

هرکه از سیره ی سقا خبری داشت پرید

هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید

 

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

 

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

 

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

در ِخُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم

 

از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

 

یاوالقمر والشمس مزمل ابالفضل
ای قبله گاه شاعربیدل ابالفضل
الفاظ موج ودامنت ساحل ابالفضل
یادائم الفضل علی السائل ابالفضل

توصاحبم هستی و من تنها رعیت
پابوسی ات را کرده ام با شعر نیت

ای حضرت عیسی مسیح ارمنی ها
ای دستهایت دستگیراهل معنا
یاکاشف الکرب تمام اهل دنیا
یا عمی العباس فرزندان زهرا

ای رب این پیمانه ها باب الحوائج
ای پیر سقاخانه ها باب الحوائج

برسانند اگر تربت دلداران را

در می آرند ز هر دلهره بیماران را

همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست ، کرم داران را

یوسف آن است که از تخت تنزل نکند

بارها گر بفرستند خریداران را

در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنیم

قلم عفو بگیرید گنه کاران را

سر که گرم است پی کار تو دل هم گرم است

باز دلگرم تو کردند سر ِیاران را

کورتر کن گره ام را ، نکند باز کنی

وا مکن از سر خود جمع گرفتاران را

گریه تا هست حرام است نماز باران

چه خیالی است بگیرند اگر باران را

بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش

خون مکن این جگر سرخ ِهواداران را

خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد

بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد

با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد

پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد

 

آدم تو شده ام با تو سر افراز شدم

یعنی از موهبت داغ تو آغاز شدم

 

چه کسی گفت پریشان نشدن خوب تر است

مدیون لب جانان نشدن خوب تر است

دم به دم گریه ی باران نشدن خوب تر است

ظرف یک ثانیه توفان نشدن خوب تر است

 

هر کسی گفته غم نام ترا نشنیده

حرفی از سلسله احکام ترا نشنیده

 

گر چه از عشق فقط لاف زدن را بلدیم

گر چه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم

جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

 

روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم

سجده ی شکر بر آریم که دیوانه شدیم

 

از همان روز که حُسنش به تجلّی دم زد

از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

بنده ی عشقم و مجنون حسین بن علی

در رگم نیست به جز خون حسین بن علی

 

باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشه ناب عسلهای مرا آوردند

باز آغوش در آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

باز "هم هیئتیان "من و جشن ارباب

باز هم بچه محل های مرا آوردند

باز هم کرببلا ، عشق ، زیارت ، ارباب

باز هم خیر العمل ها ی مرا آوردند

آنطرف وسعت من عرش حسین است ولی

این طرف حداقل های مرا آوردند

 

وسعت روز مرا روز جزا می آرند

چون مرا از سفر کرببلا می آرند

 

غوطه ور در گناه و عصیانم

تو ولی کشتی نجات هستی

گرچه من تلخ و شورم اما تو

عسلی، شاخه ی نبات هستی

***

رفته قنداقه ات به عرش امشب

فطرس از مقدمت شده خوشحال

نخ قنداقه ات شفای ملک

تو کجا و کجا تهِ گودال؟

***

من برای تولدت ارباب

دوست دارم که پیرهن بخرم

تو هنوزم بی کفن هستی

باید امروز یک کفن بخرم

ماه عشق است ماه عشّاق است

ماه دل‌های مست و مشتاق است

 

در میخانه ی کرم شد باز

الدخیل این حریمِ رزاق است

 

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین

جرعه نوشش تمام آفاق است

 

بی‌حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

 

بین دل‌های بیدلان امشب

با سر زلف یار میثاق است

 

شب زلف مجعّدش «والّیل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

 

«قبره فی قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشّاق است

 

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه

کربلا می رویم! بسم الله

 

تا نفس هست تا سلامی هست
بالِ پرواز هست بامی هست
مَحرم است آن کسی که عاشق شد
تا که لیلا بُود پیامی هست
همه جا گشته ایم و فهمیدیم
فقط این گوشه احترامی هست
ما اویسیم و از قَرَن با ما
تا ابد گِرد تو غلامی هست
جبرئیلانِ بامِ عباسیم
تا ابد ما غلامِ عباسیم

لال بودم مرا زبان دادند
منِ افتاده را توان دادند
زیر خورشیدِ گرمِ روزِ الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه چو مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم

به نام خالق آئینه ها به نام خدا

به نام صاحب آدینه ها به نام خدا

به نام حضرت ایزد خدای عزوجل

به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل

اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم

به یمن این شب و روز خجسته بنویسم

خوشست در خم این گیسوان اسیر شدن

به خاکبوسی این شاه سربزیر شدن

خوشست خادمی این سرای را کردن

در این مقام گدا بودن و امیر شدن

خوشست خاک شدن زیر پای حضرتتان

زِ یُمن گیوه ی پر مهرتان عبیر شدن

خوشست اینکه زِ طفلی به زیر سایه تان

گذار عمر نمودن، زِ عشق پیر شدن

شما کلام خدایید و در نزول منید

شما محمدمید و شما رسول منید

قبول شفاعت ابوطالب در حق تمام گنهکاران


عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً فِی الرَّحْبَهِ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْزَلَکَ اللَّهُ بِهِ وَأَبُوکَ مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ؟ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ: مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاکَ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ شَفَعَ أَبِی فِی کُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِیهِمْ أَبِی مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ وَابْنُهُ قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَالنَّارِ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ نُورَ أَبِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ لَیُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ کُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَهَ أَنْوَارٍ نُورَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) وَنُورِی وَنُورَ الْحَسَنِ وَنُورَ الْحُسَیْنِ وَنُورَ تِسْعَهٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ (علیه السلام)بِأَلْفَیْ عَام‏.


از حضرت صادق از پدران گرامش علیهم السّلام نقل است که امیرالمومنین علیه السلام روزى در فضاى مسجد نشسته بود و مردم گرد او جمع بودند که مردى برخاسته و گفت:اى أمیر المؤمنین چطور می‏شود که شما در مکانى هستى که خداوند شما را در آن مکان فرو آورده، در حالى که پدر تو به آتش در عذاب است؟
حضرت علیه السّلام فرمود: خدا زبانت را ببرد! قسم به خدایى که محمّد را به پیامبرى مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند آن را می ‏پذیرد، مگر می‏شود که پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسیم بهشت و جهنّم باشد؟! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث فرمود بی شکّ نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلایق؛ جز پنج نور: نور محمّد و نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش و بی ‏اثر می‏سازد؛ زیرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال پیش از خلق آدم آفریده است.


منابع:

1-الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای ۵۴۸هـ)

2-الاحتجاج، ج‏۱، ص۲۳۰، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعه والنشر - النجف الأشرف، ۱۳۸۶ - ۱۹۶۶ م؛

3-الکراجکی، ابو الفتح محمد بن علی (متوفای۴۴۹هـ)، کنز الفوائد، ص ۸۰، ناشر: مکتبه المصطفوی قم، الطبعه الثانیه، ۱۳۶۹هـ ش؛
4-
المجلسی، محمد باقر (متوفای ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار، ج ۳۵ ص ۶۹، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسه الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعه: الثانیه المصححه، ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳ م.

 

سلام سید والا مقام ابوطالب

سلام حامی پیک و پیام ابوطالب

نبود اگر کرم کامل تو گم می شد

یتیم آمنه در ازدحام، ابوطالب

حسین خون تو دارد به رگ که می جوشد 

علی گرفته به نام تو نام ابوطالب

 

کور شد چشمی که تاب دیدن دلبر نداشت

خوار شد هرکس که بر خاک قدومش سر نداشت

بشکند دستی که حتی خطی از کفرت نوشت

لال شد آنکه به لب مدح ابوالحیدر نداشت

در صف محشر کف افسوس بر هم میزند

هرکسی گامی دراین دنیا برایت برنداشت

احوال من از این تن تب دار روشن است

زندان من به چشم گهربار روشن است

 

از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تا صبح حالم از دم افطار روشن است

 

این سال ها که سخت گذشته برای من

دم به دمش ز آه شرربار روشن است

 

شد بی ستاره حال و روز آسمانت

انگار رفته راحتی از آستانت

 

هر روز حبست گشت آقا فاطمیه

رفته به زهرا مادرت قد کمانت

 

اشک دو چشم آسمان ها در می آید

شلاق ها وقتی که می افتد به جانت

 

زآتش دلِ من صحبتی نکن نامرد

سکوت سبز مرا غیرتی نکن نامرد

بزن تمام تنم را کبود کن اما

به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد

 

فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند

که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند

 

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم

ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

 

کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم

میان گوش چرا گوشواره میشکند

 

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست

غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

 

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند

در این نفس بالا که می آید صدا نیست

 

چیزی نمانده از تمام پیکر تو

انگار که یک پوستی بر استخوانی است

 

به شاخه ی گل احساس من لگد می زد

ز روی دشمنی و کینه وحسد می زد

 

مرا به جرم خطایی که مرتکب نشدم

هزار مرتبه با تازیانه حد می زد

 

درون سینه ی خود عقده ها ز خیبر داشت

به استناد همان مدرک و سند می زد

 

همیشه موقع سیلی زدن‏‏‎‎، به لبخندی

به اهلبیت نبی حرف های بد می زد

 

اگر اجل به سراغم نمی رسید آنجا

گمان کنم که مرا تا الی الابد می زد

 

دلم از دوری اهل وطنم میسوزد

نه فقط دل، که سراپای تنم میسوزد


قُوَتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم

روزه ام ، خُشکی دور دهنم میسوزد


آنقدر زخمی ام از شوری یک قطره ی اشک

گاه گاهی همه جای بدنم میسوزد


 

شمیم زلف تورا بادها کجا بردند

مقام قدِّ تورا خاکها چرا بردند

 

چگونه باب حوائج نخوانمت ای پیر

که حمله بر تو چنان باب،حلقه ها بردند

 

درختها به مقام تو غبطه ها خوردند

که دست را ز دلِ خاک بر دعا بردند

 

تو پیری و به خدا صحبت از جنین کردی

تورا به هفت سیه چال،بیصدا بردند

 

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست

جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

 

در دل اثر از شادی و امّید مجویید

از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست

 

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

 

زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال
در سجده آمده همه جانش دعا شده
از فتنه های سلسله تیرگی تنش
هر بند شرح واقعه نی نوا شده

هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت
حالات سجده های مرا در نظر گرفت

می دید عاشقانه مناجات می کنم
اغلب سراغی از من عاشق،سحر گرفت

نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست
رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی

با توست نورِ اعظم باب الحوائجی

 

مهر تو است حلقه‌ی وصل خدا و خلق

داری به دست خاتم باب الحوائجی

 

در عرش و فرش واسطه‌ی فیض و رحمتی

بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

 

در آستانه‌ی تو کسی نا امید نیست

آقا برای ما همه باب الحوائجی

 

بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو

در رستخیز واهمه باب الحوائجی

 

دیوانه‌ی سخای ابا الفضلی توام

مانند ماه علقمه باب الحوائجی

 

صحن و سرات غرق گل یاس می شود

وقتی که میهمان تو عباس می شود

 

و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد

در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد

بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
«
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»

 

شد ز نام دگران گرچه مُکَدَر گوشم

خورد از نام علی قند مُکَرر گوشم

هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش

میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا

زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم

دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند

آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه میرسد

این خانواده با خوشی دیگران خوشند

 

از همان روزی که زلف یار را کج ساختند

ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند

زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام

علتی دارد که این آثار را کج ساختند

خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت

تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند

دوران غربت نبوی سر رسیده است

بهر نبی وصی نه برادر رسیده است

عین هم و لسان هم و چهره ی همند

مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است

یک رودخانه از دل جنت خروش کرد

حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است

استاد انبیای الهی است مرتضی

پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است

اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود

از بیت حق خدای مصور رسیده است

او آمده که بنده به حق رو به رو شود

وقتش رسیده است یدالله رو شود

باید این نفس سرکش ما را ، با کمند تو در حصار کشید

بعد با حلقه های گیسویت ، باید این صید را به دار کشید

دل ما را به زور آدم کن! ، جنبه ی اختیار در ما نیست

کافی است اینهمه بلایی که ، دلم از دست اختیار کشید

صحبت از عشق تو اگر باشد ، کاری از اختیار ساخته نیست

جذبه ی چشم تو دلم را در ، دام "لایمکن الفرار" کشید

 

بازهم آمد شب حیران شدن

وقت جنون وقت پریشان شدن

شکر نوشتم برای دلم

آئینه ای گوشه ی ایوان شدن

کار من و حضرت جبرئیل شد

تا به ابد دست به دامان شدن

پرده بر افتاده خدا خواسته

با همه ی خویش نمایان شدن

تازه از امروز به پیغمبران

واجب عینی ست مسلمان شدن

فصل شراب است به ما واجب است

قبله ی ما ابن ابی طالب است

ستاره   خاک نشینِ    درِ    سرای    علیست

ستاره  هیچ  ، که  عالم به  زیر پای علیست

ملائکه     همه    انگشت    بر   دهان   دارند

در  آن  زمان  که  صدای خدا صدای علیست

قنوت     نافله هایش     ستون عرش خداست

که   عرش   محو   تماشای   ربنای   علیست


باز انگار زمین شوق تکامل دارد

آسمانی شده و قصد تَبتُّل دارد

متلاطم شده تا اَحسن الاحوال شود

متلاطم شده آهنگ تحوّل دارد

نام تو برده اگر برگ تکانی خورده

باد بر دامن تو عرض توسّل دارد

اسداللّهی و تا اوج فلک بیشه ی توست

منزل ارض و سماییت تداخل دارد

آسمان هم به زمین آمده تکثیر شود

اتّفاقات جهان جای ﺗﺄمّل دارد

از قدوم نبوی وار شما مست شده

تا بَرَد نام تو با فاطمه هم دست شده

تو آمدی ستایش بت بی اثر شود
با نام تو زمین و زمان شعله ور شود
رویای مکیان همه زیر و زبر شود
حق است در مدیحت تو مکه کر شود
تمثال دلربای تو تندیس زر شود
باید که چشم باز کند بازتر شود
هرکس که خواست در صف اهل نظر شود
هو یاعلی بگوید و جوری دگر شود

از هوی شما چشمه زمزم جوشید
بی جلوه او جلوه ندارد خورشید

در عرض و سما کار خدا دست علی است
تا کور شود هر آنکه نتواند دید

خدا می خواست دستان شما حبل المتین باشد

و از روز ازل یک پرتو از محراب رویت کعبه ی عرش برین باشد

خدا می خواست چشمان شما عین الیقین باشد

و تو با چشم هایت امر کردی نوکر تو اینچنین باشد

تو ذره پروری کردی و فرمودی : محبّ ما تمام عمر، بعدازمرگ، حتی روز محشر نیز زیر ذره بین باشد

خدا می خواست همخوانیّ کرسی های شعر عرش این باشد :

که شعر شاعران خوب است در وصف امیرالمومنین باشد

به وصف مرتضی ماندیم در باب خداوندی

که مخلوق از کجا می داند آداب خداوندی

به طوف کعبه زنی پاک و  محترم آمد

میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه

به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد  ای که مرا میهمان خود کردی

بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد

همینکه دلنگران شد خدا اجابت کرد

صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس

شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند

فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

 

میان صورت او هر چه نور منجلی است

همین بس است ز مدحش که نام او علی است

 

حسود هرگز نیاسود


فقط با یاد حیدر

بزن فریاد حیدر

بگو با شور و مستی

شب میلاد حیدر

 

فَقالَ الله معبود

حسود هرگز نیاسود

 

علی اسرار کعبه

علی سردار کعبه

برایش میشکافد

خدا دیوار کعبه

 

سلامت باد مولود

حسود هرگز نیاسود

 

یا علی یا علی علی حیدر

نصّ قرآن سینجلی حیدر

ذکر هر روز من صد و ده بار

مددی والی الولی حیدر

بی بدل قاهر العدو لله

چون تو ناید دگر یلی حیدر

با نگاهت روانه ی جنت

میشوم بی معطلی حیدر

تو محرک تو مبدا شور

این غزل های تنبلی حیدر

تار و پودش به تو گره خورده

مثنوی های مخملی حیدر

 

ذره ای هستم آفتابم کن

زیر پای خودت ترابم کن

 

حسّ باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسیر جاده ات
 
مبدا مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه ی  راهم گل سجاده ات
 
می روم از سنگلاخ عاشقی
 
تا نهایت های دور افتاده ات
 
رفتن و رفتن بدون وقفه ای
 
شیوه ی  شب گردی دلداده ات
 
می رسم یک روز بر دروازه ی
چشم های مهربان و ساده ات
 
جا گرفته کهکشانی از غزل
 
در مدار زلف پیچ افتاده ات
 
در تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ اکبر می شود کباده ات
 
حضرت والا، امام  عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین

می نویسم سر خط نام خداوندِ رضا
شعر امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برکت تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
"
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد "

قسم به آنکه به گنجشک بال و پر داده است
همان که بال قنوت دم سحر داده است

قسم به سوره ی خورشید و آیه آیه ی آن
که نور را به دل روشن بشر داده است

قسم به آه درختی بدون بَر که به جبر
شکوه ساقه ی خود را به یک تبر داده است

دمیده بر دم صور مدینه اسرافیل
ترانه خوانده و آواز عشق سر داده است

که هان تمامی هفت آسمان نظاره کنید
فلک به دامن خورشیدتان قمر داده است

کسی که وارث پیغمبر است ابتر نیست
خدا دوباره به این خاندان پسر داده است

پسر نه، کوثر قرآن ضامن آهو
جواد آل علی جان ضامن آهو

هر که دل بُرد، دلبر ما نیست
هر که نازی فروخت، لیلا نیست
هر که هویی کِشَد، مسیحا نیست
هر کسی با تو نیست، با ما نیست
دلبر محض، غیر مولا نیست
 
کیست مولا و فیه نور ِاله
قد تجلّی بِنورهِ الله
گه خدا آینه است و مولا گاه
وسط و ابتدا و آخر راه
ذره ای فرق بین آنها نیست
 

باز شبیه شب بارانی ام

زاده ی دریایم و طوفانی ام

 

مثل اویس از قرن آواره ام

در پی یاران خراسانی ام

 

عاشقی ام را همه فهمیده اند

مهر شده مهر به پیشانی ام

 

دست نسیم است سر گیسویش

دست خودم نیست پریشانی ام

 

ابروی او نورٌ عَلی نور شد

عاشق این طاق چراغانی ام

 

داده جنون هستی من را به باد

روز نخستی که شنیدم جواد

 

دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر

دوباره شور دوباره قیامتی دیگر

دوباره نغمه داود می رسد امشب

دوباره زمزمه ی رود می رسد امشب

دوباره از جگر کوه چشمه می جوشد

زکوچه های مدینه کرشمه می جوشد

عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را

ز شوق حضرت موسی دویده راهی را

مسیح آمده تا خانه ی مسیحایش

کلیم سجده کند بر قدوم لیلایش

بازهم شهرنبی معدن اسرارشده

غنچه ای بابرکت هدیه به گلزارشده

بازهم نام علی برلب آقاگل کرد

بازهم حضرت ارباب پسردارشده

روزه ماه رجب به که به آقاچسبید

تاسحرمست ازاین لحظه دیدارشده

غنچه ناز رباب است به قدری زیباست

چقدر گل که به پاس قدمش خارشده

بسکه نورانیت از چهره او می بارد

بی سبب نیست که هر آینه ای تارشده

سفره حیدریون رجب امشب پهن است

در دهش سیزده انگار که تکرار شده



پسر حیدری یوسف زهرا آمد

آخرین حیدر ارباب بدنیا آمد

زندگی شمس الشموسی   آقازاده شاه طوسی

 

آسمونیا دسته دسته     میان برا گهواره بوسی

 

(ذکر باب المراد   سیدی یا جواد ع)۲

 

پدر با نگاهت ٬ترانه مادر می گیره

 

مدینه دوباره٬بوی علی اکبر ع می گیره ۲

 

امشب خدایی شد دلم

 

ابن الرضایی شد دلم ۲

 

((مولا جواد ابن الرضا ع ۲))

 

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد

سجاده سبزی کنارش دیده می شد

یک پیرِ عاشق بادعای مستجابش

در امتحان عاشقی سنجیده می شد

صبرش اگر چه شهره ی هفت آسمان بود

گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد

گویا دوباره کوثری در بین راه است

کم کم سحر شام دل غمدیده می شد

از نور زهراییِ این  فرزندخورشید

طومار غربت در جهان برچیده میشد

دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟

در آسمانها این چنین نامیده میشد

 

او کیست؟آقازاده شمس الشموس است

آرامش جان و دل سلطان طوس است

 

دعبلم کن تا برای تو غزلخوانی کنم

با غزل های تو اظهار مسلمانی کنم

من که نیت کرده ام آقای من رخصت بده

سر در باب الجوادت را چراغانی کنم

 

****

 

من و حصن حصین همسایه

من و حبل متین همسایه

سالیانی دل مرا برده

پسر نازنین همسایه

 

****

 

وَجهُهُ طلعة الرشیده بود

أنظروا غرة الحمیده بود

روزگاری امام خواهد شد

طفل نوباوه نه پدیده بود

 

غصه هارا که میبرم از یاد

میشود خانه ی دلم آباد

واژه در واژه میزنم فریاد

شب میلاد او مبارک باد

 

رجبیون "مه" رجب آمد

نخل امید را رطب آمد

 

نه فقط دلبر حسین آمد

بلکه تاج سر حسین آمد

نوه ی مادر حسین آمد

علی ِ اصغر حسین آمد

 

او شراب خم پدر باشد

علی سوم پدر باشد

 

پرپر شد و برگ و برش بیرون نیامد

پرپر زد و بال و پرش بیرون نیامد

 

کلاً بهانه بود آب و اینکه این شیر

از سینه هایِ مادرش بیرون نیامد...

 

....میخواست تا میدان رَوَد فردا نگویند

دیدی ربابه حیدرش بیرون نیامد!

 

در بارگاه قدس اگر بار میدهند
تنها به احترام رخ یار میدهند
چون در ازاش خون دل و دار میدهند
این بار را به میثم و عمار میدهند
ماییم و بیقراری و حال و هوای تو
باید به صفحه ارنی طرح لن کشید
از زیر کام واژه برایت سخن کشید
آوازه ی صفات تورا تا قرن کشید
باریست بار عشق که باید به تن کشید
شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

خون می چکد زدیدۀ در خون شناورم

در بهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطـش به ریشۀ من تیشه می زنــد

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتـهای مـغرب رنگ کبود رفت

خـورشیــد پـر فـــروغ جمـال مـنورم

تنها ، غریب ، بی کس و بی آشیان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

 طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت

بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی

 آقا ...  مدینه ، سامره فرقی نمیکند

وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی

 

هشت سالت شد و امام شدی

منبع فیض ناتمام شدی

 نه فقط دوست،بین دشمن هم

مورد لطف و احترام شدی

 هم به زهد و عبادت بسیار

هم به علم وعمل به نام شدی

 مثل جدّت نبی ((امین))شدی و

مثل جدّت علی گرام شدی

 

نیمه شب بود و در حریم حرم
آیه آیه نسیم نازل شد
صحن عبدالعظیم و باران و
شور و حالی عجیب حاصل شد

محو عطر فرشته ها بودم

تا طنین دعا به گوشم خورد

پلک هایم عجیب سنگین شد

رو به روی ضریح خوابم برد

شکرلله که همه شیعه ی اثنی عشریم

به گدایی در خانه ی تو مفتخریم

تو ز آن طایفه ای که همه دلدار شدند

ما همان طایفه ی سینه زن در به دریم

مبتلای غم و درد و تب و آه و شرری

مبتلای غم و درد و تب و آه و شرریم

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن

نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

به هواخواهی از یار، علمدار شدن

سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

آسمان موهبتی باز فرستاد زمین

صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است

یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

دامن فاطمه ای باز قمربار شده

علی دوم زهراست، پسردار شده

در حلم و وفا حسن زبانزد دارد

در جود و سخا شکوه بی حد دارد

در قامت او صلابت حیدری ست

در چهره ی خود نور محمد دارد

 

رجب آمد خدای من العفو

آمدم آشنای من العفو

غلطی کردم و نفهمیدم

در گذر از خطای من العفو

نظری کار من گره خورده

یار مشکل گشای من العفو

از درد زمانه ی فلج میخوانم

از ساحت آخرین حجج میخوانم

در خلوت "لیلة الرغائب" آری

"عجل لولیک الفرج" میخوانم

 

حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده

از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده

پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس

فیض مدام از عالم بالا رسبده

فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که

آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد

حالا ببیند چارمین آقا رسیده

این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر

از کوثر پر گوهر زهرا رسیده

داعیه داری که به علمش ناز می کرد

کارش به شاگردی این آقا رسیده

با " کعب الاحبار" و "هریره" دین نمی ماند

با " قال باقر" شیعه تا اینجا رسیده

لطفش همیشه شامل حال گداهاست

از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده

 

یا باقر العلم النبیّین یا محمّد

فرقی نداری در حقیقت با محمّد

 

حال و احوال گرفتار تماشا دارد

گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی

چون ستاره به شب تـار  تماشا دارد

هر چه شد بین من و تـو  ز همه پوشاندی

آبروداری  ستـّار  تماشا دارد

تا بوسه ی خنجری به حلقوم نشست

بر نیزه، سر امام مظلوم نشست

تنها نه فقط میان رگ های حسین

آن نیز ، به قلب امّ کلثوم نشست

یادگاریّ حضرت کوثر

ای فراتر ز وادی باور

 

یاس خوشبوی خانه ی گل ها ...

امّ کلثوم خانه ی حیدر

 

بر سر گونه های تو جاری ست

عطر گلبوسه های پیغمبر

 

دختر قد کشیده ی زهرا

عروس خانواده ی جعفر

 

عاشقان در حجاب یکدگرند
پرتو آفتاب یکدگرند
گاه تصویر قاب یکدگرند
همه زیر نقاب یکدگرند

سعی دارند جلوه کم بکنند
خویش را وقف نام هم بکنند

فاطمیّات یارهای هم‌اند
هر کدام افتخارهای هم‌اند
همه آئینه‌دارهای هم‌اند
دفن بین مزارهای هم‌اند

گاه زینب؛ گه ام کلثومند
هم‌طراز امام معصومند

بانو زبانزد است حیایی که داشتی
تاریخ ثبت کرده وفایی که داشتی

نازل شود به وحی خدا مدح وصف تو
با آن مقام پیش خدایی که داشتی

در آسمان حیدر و زهرا پریده ای
مهد کمال بود هوایی که داشتی

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

یا علی گفتی و غم آغاز شد

ناگهان قفل زبانم باز شد

یاعلی گفتی همین اعجاز توست

یاعلی پروانه ی پرواز توست

سایه ات را بر سرم انداختی

یک نگه بر دفترم انداختی

تا تو لیلای منی مجنونتم

دختر شیر خدا ممنونتم

ما از می جام عاشقی سرمستیم

بر مرحمت دخت علی دل بستیم

محشر که بیاید همگی میگوییم

ما گریه کنان ام کلثوم هستیم

****

ای عالمه ی علوم دین ادرکنی

ای چادر تو حبل متین ادرکنی

یاسَیِّدَةَ النِّسا أَنَا سائِلِکُم

ای دخت امیر مومنین ادرکنی

در علم و فضیلت و ادب دریایی

در عصمت و صبر و حلم بی همتایی

سجاده‌ی تو شمیم کوثر دارد

تو آینه‌ی ‌حقیقی زهرایی

 

ای روح زلال! نور کوثر داری

تو عطر گل یاس پیمبر داری

در حجب و حیا آینه‌ی فاطمه ای

در وقت خطابه شور حیدر داری

 

ملیکه ای ملکوتی سریر می آید

الهه ای به نقابی حریر می آید

ز عرش بس که فرشته به فرش می بارد

صدای هلهله از چرخ پیر می آید

پیاله ها همه لبریز و تاکها سیراب

چه کوثری است که این سان کثیر می آید

صدایی خیزد از عمق درونم
خدا... می ریزد از هر قطره خونم
بپرسی گر ز احوالم بگویم
پر از شور و شرر غرق جنونم

تب عشق دلم بالاست امشب
درون سینه ام غوغاست امشب
ملائک نغمه ی شادی بخوانند
چرا که مولد زهراست امشب

ز عرش حق گل احساس آمد
سبد پشت سبد الماس آمد
به باغ حضرت ختم النبیین
سرِ بال فرشته یاس آمد

السلام ای خزینة الاسرار
السلام ای مدینة الابرار

السلام ای عوالم الآیات
السلام ای جوامع الاخبار

همه خلقند زیر چادر تو
در حقیقت تویی تویی ستار

اختیار نبی است در دستت
مادری تو به احمد مختار

نیست اغراق گر بخوانندت
خواهر تیغ حیدر کرار

نبض عالم تند تر از پیش گویا می زند

طبع سرد خاک هم دارد به گرما می زند

علت معراج رفتن ها مشخص شد ، چه بود

هر که زهرا را بفهمد ... دل به دریا می زند

می رود رو به کمال آنقدر که حیدر شود -

ذو الفقار عدل و رحمش ، برق خوشنامی  زند

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم

نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم

 

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

 

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم

تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

 

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

 

امشب نشسته ام بنویسم ترانه ها
از باغ از بهار من از مادرانه ها
از دست پُر امیدم و تسبیح دانه ها
از این دلی که پر زده از آشیانه ها
شکرش میان این همه سر سروری شدیم
مانند یازده پسرش مادری شدیم

در خاطره ماندگار بودن
همشیره ی ذوالفقار بودن
حوریه و خانه دار بودن
اینقدر بزرگوار بودن
 
کار چه کسی است غیر زهرا
ماییم و دعای خیر زهرا
 
شأن تو کجا و بال ادراک
افتاده به زیر پات افلاک
منظور خدا حدیث لولاک
ای خواستگارت پدرخاک
 
مهریه ی هر که آب باشد
همدوش ابوتراب باشد
 

نعمت تمام شد به نبی و بنی بشر

منت گذاشته است خدا بر سر پدر

با خلق دختری که می ارزد به صد پسر

دختر که دیده است بدین جایگاه و فرّ؟

این فاطمه است، فاطمه همتا نداشته

 

در خواب، این جهان فرو مایه مانده بود

شعر خدا سروده شد آرایه مانده بود

ارکان دین مشخص و یک پایه مانده بود

قرآن معطل دو سه تا آیه مانده بود

قرآن بدون فاطمه معنا نداشته

 

قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر
تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه می شود آخر تورا کنم تفسیر
مقابل قدمت جبرییل زانو زد
ز بس جلالیت ذات توست عالم گیر
به پیشگاه شما از خدا پیام رسید
سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر
قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید
به باب میل شما می خورد رقم تقدیر
میان خانه نشستید و ذکر می گویید
تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر

تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس
فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس

مشق مارا قلم عشق شما می زد خط

غیر احساس اگر بود، نوشتید غلط

نمی از کوثر چشمان شما زمزم شد

چشمه اشک شما ساخته در جنت شط

آسمان ها همه از روز ازل زیبا بود

ماه تان درسحر پنج تن افتاد وسط

رهگذار قدمت گرچه هزاران بودند

لب تان رهگذر نام علی بود فقط

تامی آیید ز شور ازلی خواهم خواند

دست من نیست اگر ناد علی خواهم خواند

زهرا همان که در سحر آفریدنش

گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش

 

زهرا همان که بر دل پیغمبر خدا

جان دوباره می دهد از شوق دیدنش

 

از ابتدای خلقت خود از همان ازل

دارد نگین عشق علی را به گردنش

 

دیگر از این چه مرتبه ای با شکوه تر

باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش

 

«حَتَّی تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا» حکایتی ست

از عاشقانه های سحرهای روشنش

 

بی شک منا و مکه دگر مُحرمی نداشت

پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش

 

روز حساب توشه‌ی ما عشق فاطمه ست

ما را بس است خوشه ای از فیض خرمنش

 

شرح فضائلش همه عین عبادت است

تکریم پایداری و حلم و شهادت است

 

ادب و غیرت ابالفضلت

همه مدیون مادری تو بود

هر کسی لایقش که حیدر نیست

این علامت ز برتری تو بود

 

پسرانت همه مرید علی

این برایت همیشه یک فضل است

افتخار شما همین بس که

پسرت حضرت ابالفضل است

 

به صد عمری که با غم ساختم من

تمام هستیم را باختم من

ز گریه پیر گشته چشمهایم

که آمد زینب و نشناختم من

 

غمت راه نفس در سینه بسته

ترک بر چهره ی آیینه بسته

ز بس که خاک بر سر ریختم من

ببین عباس دستم پینه بسته

 

هرگز نبوده بیشه حق را غضنفری

الَا که بوده مادر او شیر مادری

 

ام البنین نه، مادر مردان کربلا

تو شیر داده ای به وفا و دلاوری

 

جز تو لبان هیچ مسیحی توان نداشت

بر جسم کربلا بدمد روح حیدری

 

در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست

عشق و وفا و صبر و ادب را پیمبری

 

تا چون تویی نیاورد این چرخ کهنه باز

ماند فلک به حسرت عباس دیگری

 

 

هرکجا صحبت ادب باشد

نام اُمّ البنین میان آید

امتحان کرده ام و می گویم

که دعایش عجیب می گیرد

پس به ام البنین توسل کن

هر زمانی گره به کار افتد


آن قَدَر با ادب و خانم هست

که خودش را کنیز می خواند
 

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

 

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شبها که صبح شد سحرش

 

عجب حکایت سختی است مرگ این مادر

هنوز مانده به ره،دیدگان پر گهرش

 

روضه هایی عجیب میخواند

از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش میگفت:

پسرانم همه فدای حسین

**

از خدا خواست که قد من را

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی

از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی

من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی

پیداست در نگات که با نیت آمدی

اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی

نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است..
پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است
چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است
سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است..
سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم
تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم..

نمک نام تو در کام رطب میریزد..
جان فدایت که زنام تو ادب میریزد..
هرچه در ساغر این سوخته,رب میریزد
از تمسک به تو بانوی عرب میریزد
آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم..
از همان روز ازل ام بنینی بودم.

 

غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته

گریه ها از پای او را اینچنین انداخته

 

مادری کرده برای بچه های فاطمه

خویش را پای امیرالمومنین انداخته

 

چار فرزند او فدای پنج تن آورده است

سفره نذریست که ام البنین انداخته

 

من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم

گفتم ام البنین، دلم پا شد

گره هایی که داشتم وا شد

مادر آب را صدا زدم و ...

خشکسالم شبیه دریا شد

سوره ی حمد نذر او کردیم

گم شده داشتیم و پیدا شد

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی

دین خدا مست حسین است و بس

عزت ما دست حسین است و بس

 

منطق ما منطق ثاراللهی است

فطرت ما مست حسین است و بس

 

عشق فرآورده ی کرب و بلاست

عاطفه سرمست حسین است و بس

 

زودتر کاش بمیرم ز غم اما چکنم

مانده ام با تن تبدار توُ با چکنم

خواستم تا که نَگِریَم به کنار بابا

خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم

گریه سخت است به مَردِ تو ولی می گرید

زیر لب زمزمه اش این شده زهرا چکنم

این روزها که دیدنتان کیمیا شده

این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده

باور نمی کنم چقدر آب رفته ای

حتی برای ناله لبت بی صدا شده

یادش بخیر حرف عروسی دخترت

حالا ببین چگونه عزادار ما شده

اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد

این مرد از خجالت این چهره آب شد

اسماء بریز آب که آتش گرفته ام

دیدی چگونه خانه من هم خراب شد

 

من چند بار شسته ام و هم نیامد

خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات

این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست

ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات


می شویمت که آب شوم در عزای تو

یا خویش را به خاک سپارم بجای تو

قسمت نبود نیت گهواره ساختن

تابوت شد تمامی چوبش برای تو

گر وا نمی شدند گره های این کفن

دق مرگ می شدند ز غم بچه های تو

با اینکه او آخر ِ سر بوریا شود

عریان به رویِ خاکِ بیابان رها شود

 

تا فرصت است بهر ِ کفن دست به کار شو

جانِ شهید ِ پاره بدن دست به کار شو

 

تا فرصت است در غم ِ غارت شدن بسوز

خـانـم بـرای ِ زیـنـبـتـان مـعـجـری بـدوز

 

تا فرصت است به زیر ِ گلو بوسه ای بزن

تا که نخورده نیزه به او بوسه ای بزن...

وسط کوچه راهتان را بست

از خدا هم حیا نکرد اصلاً

پاره کرد آن قَباله را ملعون

به همین اکتفا نکرد اصلاً

 

سرتان داد میزد و میگفت:

خون به چشم ِ ابوتراب کنم

هرچقَدر کینه از علی دارم

همه را با زنش حساب کنم

 

بی توسل به شما روضه فراهم نشود

نشد ازبرکت تو آنچه که خواهم نشود

توفقط ام ابیهایی وغیراز خود تو

هیچکس مادر پیغمبر اکرم نشود

باعث وبانی خلقت تویی وشوهرتو

بی یاری تو یاورت ازدست می رود

روضه بدون منبرت از دست می رود

بی بی اگر قنوت نگیری بدون شک

ذکرودعاومغفرت از دست می رود

خضری که جرعه جرعه بقا بین جام اوست

بی جرعه ای ز کوثرت از دست میرود

از خود فرار کردم و لا یُمکِن‌ُالفِرار
امشب دوباره آمده‌ام بر سر قرار

رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم - ولی تو به روی خودت نیار

من در میان راه زمین خورده‌ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش - بار

حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست

کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست

 

مانند هفته های گذشته زبان گرفت ...

جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست

 

هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد!!

شرمنده ایم از اینکه دل ِ مرده کم شکست


سخت است در آتش کسی با سر بیافتد

یا شعله ای با یاس وقتی در بیافتد

سخت است وقتی سینه یک در لگد خورد

با آنهمه سنگینی یکجا در بیافتد

سخت است جای دست شلاقی مه آلود

برگونه یاسی که شد پرپر بیافتد

عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست
صاحب عزای فاطمه آن بی نشان کجاست
قربان اشک روز و شب چشم خسته ات
مولا فدای مادر پهلو شکسته ات

نشسته ام که بگریم به پشت در مادر

که خیس گریه شوم مثل هر سحر مادر

دوباره فاطمیه آمده دو چشمانم

میان روضه شده سرخ سرختر مادر

هنوز بوی تو را میدهد مدینه ببین

دوباره سر زده ام من به این گذر مادر

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده

یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد

دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود

حالا بلای جان تو درد کمر شده

شده ام بی قرار ، بی زهرا
مثل ابر بهار ، بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
اُف بر این روزگار ، بی زهرا
مانده ام که چرا نمُردم من
چه کنم بی نگار ؟ بی زهرا ؟
کودکانم یتیم ، بی مادر 
همگی داغدار ، بی زهرا
خانه ام سوت و کور و خاموش و
پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
حسنم مانده با تماشای
چادری وصله دار ، بی زهرا
یار در خاک خفته ای دارم
حرفهای نگفته ای دارم ...

کسی که فانی عشق است سر نمی خواهد

زیار خویش به جز یک نظر نمی خواهد

به خون سینه نوشتند بر درو دیوار

کسی که سوخت ز جایش اثر نمی ماند

برای سوختن چادر زنی مجروح

ز سوز این همه هیزم شرر نمی خواهد

دستی که زد سیلی به قصد کشت می سوزد هنوز

آن گوشوار مانده بین مشت می سوزد هنوز

آتش گرفته یاس روی حوری رنجیده ام

"برگونه اش جای چهار انگشت می سوزد هنوز"

پروانه هایم ریختند امشب کنار بستری

بانو چه حزن انگیز شد ثانیه های آخری

حالا که اجباراً رخت را دیده ام فهمیده ام

بیخود نبود این گریه های مادری و دختری

خمیده تر شده ای بسکه درد بسیار است

نرو بمان که امامت غریب وبی یار است


دوباره دوروبر خانه دیدمش امروز

هنوز قنفذ بی شرم فکر آزار است


میان کوچه تورا پیش من کتک می زد

یکی نگفت نزن،فاطمه عزادار است!


نام علی در سینه ماریشه دارد

آه علی در قلب زهرا ریشه دارد


این ذکریازهراست مارا زنده کرده

چونکه در انفاس مسیحا ریشه دارد


اشعار مرثیه حضرت زهرا (س)


آخر در و دیوار کار خودش را کرد

سیلی معنا دار کار خودش را کرد

 

هر جا که ظلمی کرد دست خدا نگذاشت

ظالم ولی این بار کار خودش را کرد

 

از ساقه گل چیدن بی رحمی محض است

آن تیشه ی بی عار کار خودش را کرد

 

تو راه میروی و خون می چکد ز پیرهنت

تو آه می کشی و سرخ می شود حَسَنَت

تو نان نمیپزی و سفره ی شبم خالی است

نه آب میخوری و... آب میشود بدنت

ز گیسوان پریشان زینبم پیداست

که مانده زخم قلافی به دست شانه زنت

در کنده شد از جا و سر شعله زدنداشت

از هیزم از آتش و از درد سخن داشت

شد سرخ به جای همه از فرط خجالت

میخی که نگاهی به من و گریه من داشت

برخواست کمر بند علی مانده به دستش

انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت

بانگی زدند بر همه یا صبر یا صبور

آتش رسید بر در خانه بلا به دور

انگار واژه ها همگی جان گرفته اند

گویا دمیده اند دراین شهر نفح صور

درپشت درب خانه چهل مرد جنگی و

آنسو بزرگ بانوی دین یک زن غیور

اشعار مرثیه حضرت زهرا (س)


خون بگریید پیمبر ز سفر برگردد

یا که از خانه این قوم خطر برگردد

سنگدل ها همه در پشت در بیت الله

وای اگر بر رخ آن آینه در برگردد

سپر هیچ زنی هیچ دمی در هرگز

چه بسا بر سر و صورت که سپر برگردد

حضرت زهرا (س) - مدح و مرثیه


درمقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است

اشکهایم بال معراج است از پر بهتر است

بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز

در قیامت اشکهایت را بیاور بهتر است

با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم

نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتراست

ما هم سر سال فاطمیه داریم

هم آخر سال فاطمیه داریم

از این سر سال و آخرش معلوم است

سرتا سر سال فاطمیه داریم

 

دخترت گریه می کند حالا

روی دستش سه تا کفن مانده

بین این بقچه ای که وا کرده

سه کفن دو پیرهن مانده

با نفسهای آخرت گفتیش

این کفنها برای خانه ی ماست

پدر و مادر و من اما

پیرهن ها برای کرببلاست

دوچشمش بسته اما درد دارد

یقینا بیش از اینها درد دارد

بریز آب روان برسنگِ غُسلش

ولی آرام اسما درد دارد

**

نسیم آرامترخوابیده بانو

مزن پروانه پر خوابیده بانو

دگر رخصت نیازی نیست جبریل

مزن دیگر به در خوابیده بانو

آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی

سردرد من ز ضربه ی سیلی نبود و نیست

کی گفته رنگ چهره ی من فرق کرده است

این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست

از بس که کار خانه برای تو کرده ام

دیگر نمیشود کمرم راست تر از این

ای سر بلند زندگیم سر بلند کن

هرگز گمان مکن پری ات خورده بر زمین

کوثرترین زلال ولایت سلام بر...

تو ای تمام هستی و جان پیامبر

بغضت شکسته تر نشود بیش  ازاین که هست

برخیز ای پری کمانم... زمین که هست

روضه ترین تویی و چنین پا گرفته ای

لبخند می زنی به من اما گرفته ای

آن چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است

که بهار فرجت حسرت فروردین است

محض امسال نه... این غصه ی چندین قرن است

قصّه ی درد فراق تو غمی دیرین است

سال ها در پس آه دل ما می گذرند

پشت ایّام بدون تو بسی نفرین است

امسال هم گذشت ولی یار بر نگشت

آشفته ام که ماه شب تار بر نگشت

گفتم دوای درد من از راه می رسد

امّا طبیب این دل بیمار بر نگشت

وقتی کسی به دیدن یوسف نمی رود

حق می دهم که بر سر بازار بر نگشت

باید امسال به ما عشق تو را هدیه کنند

ساغر از باده ی توحید به ما هدیه کنند

 

سحری دولت دیدار رخت دست دهد

بلکه ای دوست به ما شهد لقاء هدیه کنند

 

تحفه ی عشق تو شاید به فقیران بخشند

گوهری ، گاه ، سلاطین به گدا هدیه کنند

 

دارد بهار میرسد اما بدون تو

دارد بهار میشود آقا بدون تو

بار دگر بهار و هیاهوی تازگی

بار دگر شکفتن گل ها بدون تو

سال گذشته لحظه ی تحویل سال نو

گفتم چه سود شادی دنیا بدون تو

شمیم عید رسید و شلوغ شد بازار

دوباره خانه به خانه پر است از دیدار

بهار نیست به قرآن قسم زمستان است

برای عاشق مهدی بهارها بی یار

اگر چه عید شده باز هم عزادارم

که نیست عید ظهور مقلب الابصار

پایان سال و وقت حساب و کتاب شد

پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد

هر روز با گناه دلت را شکسته ام

بین من و تو این همه عصیان حجاب شد

گفتند پای نامه ما گریه میکنی

حال شما زدیدن نامه خراب شد

بشین خونه رو آب و جارو نکن

بزار زخم پهلوت بهتر بشه

خودم از پس غربتم بر میام

نمی خوام چشات واسه من تر بشه

 

می دونم کمی درد داری خانم

با این دردا باید مدارا کنی

در خونمون و عوض میکنم

به شرطی نیای در رو باز وا کنی

 

چند روز است جهان دور سرم میگردد

گوی خورشید به دور قمرم میگردد

 

هر کجا آه شد آهنگ لبانم، دیدم

دخترم آمده و دور و برم می گردد

 

توبه کردم که نفس های عمیقی نکشم

خنده زخم عذاب جگرم می گردد

 

ای اذان اشهد ان علی مولای من

میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من

 

چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی

نقطه ی پایین "با " ای نقطه ی در "فا" ی من

 

یا علی جانم ، فدای عین و لام و یای تو

حرف حرفم : فا و آ و طا و میم و های من

 

یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی

از درخت "باردارت" بار میگیرد علی

 

هر چه هم با  احتیاط از پیش در رد میشوم

باز رخت من به این مسمار میگیرد علی

 

زودتر از کشتن گل باغبان را میکشد

به گلی در باغ وقتی خار میگیرد علی


 

اومدن توی خونم قدم زدن

توی کوچه بچه هامو هم زدن

شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم

بدجوری زندگیمو بهم زدن

 

من میخوام مثل بهار گریه کنم

بشینم با ذوالفقار گریه کنم

تودلت پره منم دلم پره

پس کمی بخواب بذار گریه کنم

 

اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد

 

زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد

 

بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند

 

بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد

 

ضربه مسمار در باپهلوی زهرای من

 

ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد

این خانه بی تو بی سر و سامان بماند

خون بر جگرها اشک بر مژگان بماند

آبادی یثرب بدون تو خرابه است

حتی فدک هم بعد تو ویران بماند

زینب برای دردهایت نذر کرده

پرسید از من دارد این امکان بماند

بین روضه می شود حس چون حضور فاطمه
بیت الاحزان است هیأت یا که طور فاطمه
ساده و خلوت ولی خیر کثیر عالم است
روضه های خانگی و جمع و جور فاطمه
برکت نذری و نان روضه ها باشد گواه
باز در کار است دستاس و تنور فاطمه

غصه ی هجران یارم کار دستم می دهد

روزگاری انتظارم کار دستم می دهد

گریه خواهم کرد هر آیینه بر احوال خویش

چشم های بی قرارم کار دستم می دهد

باخودم می گویم اقایم رهایم می کند

آخرش این حال زارم کار دستم می دهد

کنیز هات نشستند و مو پریشانند

نگاه کن همه ی بچه هات گریانند

نشسته ایم کنارت نگاه کن ما را

بگو نمیروی و روبه راه کن ما را

زمان رفتن تو نیست استخاره نکن

تو که هنوز جوانی کفن قواره نکن

گرد علی ضریح تو اندر طواف شد
راه میان خانه و مسجد مطاف شد

دست چهل نفر همه در جنگ با علی
دست تو با تمامی‌شان در مصاف شد

تنها امید دست خدا بود دست تو
دستت شکست و دست علی در کلاف شد

انگار رفته تیغ بر این چشم تر، فرو
در منجلاب ظلم عدو تا کمر ، فرو
با یک اشاره رفته و با یک نظر، فرو
رفته به سینه تیزی این میخ در فرو

ای کاش در نبود و یا میخ در نداشت

راز سکوت چیست؟ گمانم که... وایِ من
پشت نقاب کیست؟ گمانم که... وایِ من
حرفی نزن بایست گمانم که... وایِ من
این زخم میخ نیست گمانم که... وایِ من

ای کاش در نبود و یا میخ در نداشت

 

بیت الغزل روضه ی مادر ، پهلو

در زیر فشار لگد و در ، پهلو

اول سپر بلای حیدر ، زهرا

اول سپر بلای "کوثر" پهلو

مردی که به درب خانه با پا میزد

از نور دو دیده ی پیمبر ، پهلو

عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست

این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست

 

غربتم را همه دیدند و تماشا کردند

بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست

 

کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود

همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست

 

صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا

گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست

 

آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر

آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست

 

ما اگر شعر و دفتری داریم
از دعاهای مادری داریم

شعرهامان طلاست از یُمنش
مادر کیمیاگری داریم    

غزل از نامشان پر از گل شد
بین اشعار قمصری داریم

وقتش شده است نگاه به دور و برت کنی

 

فکری برای این همه خاکسترت کنی

 

 

زهرا مرا ببخش، دوایی نداشتم

 

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

 

 

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

 

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

 

 

در نمی‌آید جلو/ فاطمه می آید و حیدر نمی‌آید جلو

 

در مرام شیعیان/ تا ولی باشد که پیغمبر نمی‌آید جلو

 

دست بالا می‌رود/ هر چه زحمت می‌کشد معجر نمی‌آید جلو

 

درد دختر این شده/ وقت بازی‌کردنم مادر نمی‌آید جلو

 

درد مادر این شده/ شانه بالا می‌رود دختر نمی‌آید جلو

 

درد زهر‌ا و علی‌ست/ که حسن از چارچوب در نمی‌آید جلو

 

درد اهل خانه شد/ اینکه مادر دیگر از بستر نمی‌آید جلو

 

مادر از دست حسین/ آب می‌نوشد بمیرم سر نمی‌آید جلو

افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست

شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست

آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را

پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست

دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری

انگار کنار بدنم دست خودم نیست

بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد

یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد

روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا

تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد

به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه

تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد

آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی

که علی مانده برایِ تو چه کاری بکُنَد

بعدِ نُه سال چه گفتی که علی غمگین است؟!

چه سبب شد که علی فکر عَماری بکُنَد

 

خط بکش دور ِ سفر را و بمان پیش علی

بنْگَر این دیده یِ تر را و بمان پیش علی

 

بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا

یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من

 

من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم

جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من

 

هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...

...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من

 

هرگز غمی اندازه یِ غمهایِ من نیست

از بعدِ تو در این مدینه جایِ من نیست

من همسرم را میشناسم ، فاطمه ، نه

این صورتِ تو صورتِ زهرایِ من نیست...

 

آن رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت
زهرا هماره داشت که چون خود مَثل نداشت

از این جهت شبیه به پروردگار بود
که اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت

حتی اذانِ حیّ عَلیَ الغُربت علی
بی ذکر نام فاطمه خیر العمل نداشت

مسمار چون ز تخته ی سینه خبر گرفت
مانند راز، سینه ام او را به بر گرفت

این خطّ میخی است و کتیبه تن من است
دنیا حریر پیکر ما را حَجر گرفت

داغ است مرسلی که ز دل رفت تا جگر
این گونه هجریِ جگری نیز سر گرفت

اشک ارث زلال فاطمه است

هر چه دریاست مال فاطمه است

آفریده خدا فقط او را

پس جهان در خیال فاطمه است

از ازل داغدار زهراییم

تا ابد سال سال فاطمه است

من در پناه چشمهایت سرفرازم

از اینکه آقای منی بر خود بنازم

باشد تماشایی مناجات دل من

با نم نم گریه بود راز و نیازم

شد خاکساری حریمت آبرویم

خاک کف پای تو شد مهر نمازم

سرای دیده بارانی است مردم

دگر وقت پریشانی است مردم

رسیده باز بوی فاطمیه

هوای شهر طوفانی است مردم

گرفته غم چنان راه نفس را

که گریه هست،آوا نیست مردم

دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت

هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت

دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد

محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت

دل من به شوروشینه  مست ماه عالمینه
نوای عالم وآدم      یا شریکت الحسینه
اونی که زینت حیدره زینبه       همه هستی پبغمبره زینبه
تو کتاب جنون دلم نوشته      دختری که خود مادره زینبه
آرامش این دلهای بی تابه
همه می دونن که عزیز اربابه

خوبان روزگار مسلمان زینبند

دیوانه حسین و پریشان زینبند

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

حتما کنیز و پیر غلامان زینبند

 

در جنت الحسین تمام حسینیان

هستند غرق ناز که مهمان زینبند

 

مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان

بیچاره طنین حسین جان زینبند

 

هفتاد و چند کشته آقای کربلا

مردان آسمانی گردان زینبند

 

عباس با تمام جلال و ابهتش

بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش

 

با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم

کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم

 

ما را نوشته اند گدایان اهل بیت

پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم

 

از لطف مادری است به ما راه داده اند

صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم

 

شیرینی محبت شان را چشیده ایم

با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم

 

اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما

عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم

 

بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری

با این سرا بهشت ندارد برابری

 

خبر از ما اگر خبر دارد

از قضا صحبت قَدَر دارد

دیده در خون کند سفر ز کسی

که محرّم از او صفر دارد

دختر شیر بیشه زار شرف

کز وجود و عدم گذر دارد

دختر آفتاب و دختر آب

که از او سایه هر شجر دارد

گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست

رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب

کار ما نیست شناسایی نامت زینب

عالم تمام عرصه جولان زینب است

 

صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است

 

هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست

 

نص صریح آیه قرآن زینب است

 

از بس دعای زینب کبری گره گشاست

 

حتی حسین دست به دامان زینب است

 

آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها

 

یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است

 

طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین

 

تنها دلیل چهره خندان زینب است

 

یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد

 

هر کس که عالمانه مسلمان زینب است

 

هر کس که در عزای حسینش شریک شد

 

فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است

 

در ماجرای شام دلم قرص و محکم است

 

پرهای جبرئیل نگهبان زینب است

 

حتی برای روزی خود غصه هم نخور

 

روزی خلق دست غلامان زینب است

 

بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید

 

روزی زینبی مرا بیشتر کنید

 

 

غالباً آن گذری که خطرش بیشتر است

میشود قسمت آن که جگرش بیشتر است


قیمت عبد  به افتادن در سجاده ست

سنگ فرش حرم دوست زرش بیشتر است


خانه ای هست در اینجا که کریم اند همه

سر ِ این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است


در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

 

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت

 

از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا

مادر تمام خویش را در دخترش ریخت

 

نماز عشق به پا می کنم به نام حسین
به نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین
به نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف کوی تو را می کنم به نام حسین
به نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو را همیشه صدا می کنم به نام حسین
من از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان سجده دعا می کنم به نام حسین
قسم به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز سوی خدا می کنم به نام حسین
تو آمدی که بگویی برای قرب خدا
وجود خویش فدا می کنم به نام حسین

دمشق و کربلا هر دو تربت عشق است
شب ولادت تو وقت صحبت عشق است

می نویسم عشق چون تفسیر شد با نام تو

می نویسم شور چون تعبیر شد با نام تو

تا که در عرش الهی نام زیبایت شکفت

ذکر هر مُلک و مَلَک تکبیر شد با نام تو

شادی و غم در وجود پُر زِ نورت جلوه کرد

جمع بین این دو تا تصویر شد با نام تو

می نویسم پا به پای عالم بالاترین

با افق هایی که تا تکثیر شد با نام تو

یک جهان آمد پدید و قطعه ای از جنس نور

یک زمین آمد که عالم گیر شد با نام تو

حضرت حق سرزمین عشق ها را آفرید

نام زیبای تو بُرد و کربلا را آفرید

باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده

 

دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده

 

کارم انگار به یک باده ناب افتاده

 

کاسه در برکه مواج شراب افتاده

 

باده دادند که برباد دهم هستی را

 

بعد ساغر بزنم عربده مستی را

 

بنویسید بیایند مسافرترها

 

مست ها، دلشده ها، ازهمه شاعرترها

 

بنویسید به عشق دل زائرترها

 

که بیایند طواف، از همه جابرترها

 

که به ارباب جهان دلبر و دلداررسید

 

خواهر خون خدا قافله سالاررسید

 

سائل ِ خانه یِ تو گر چه زیاد است زیاد

کرَمَت چند برابر چه زیاد است زیاد

 

اینطرف ها گذری کن که ببینی اینجا

در مسیر ِ قدمت سر چه زیاد است زیاد

 

خاکِ پایِ تو شدن آرزویِ خوبان است

ارزش ِ خاکِ تو از زر چه زیاد است زیاد

 

بیا دوباره پاک کن ز جاده ها غبار را
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را
تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن ز دل حدیث انتظار را

لذتم هست که دستم به رهت افتاده
قطعه قطعه بدنم دور و برت افتاده

شمس قرآنی و من٬ ماه، ولیکن سایه
نیستم بهر کسوفت، قمرت افتاده

گرچه جان باخته ام، لیک شدم افسرده
سعی من سود نداد و علمت افتاده

مجموعه ی صفات خدا میشود حسن

 

اسماء ذات در همه جا میشود حسن

 

 

نه رو به مکه رو به مدینه نشسته ایم

 

وقت نماز قبله ی ما میشود حسن

 

 

صدتا پسر به فاطمه روزی کند خدا

 

یا میشود حسین و یا میشود حسن

 

 

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی انتظار
بر دلم ترسم بماند آرزوی وصل یار
تشنه دیدار یارم ای اجل مهلت بده
تا ببینم با دو چشمم چهره زیبای یار

تا نغمه ی "حسین" نوایش به ما رسید

دادی زدیم و لطفِ خدایش به ما رسید

زخم هزار نیزه و خنجر به او رسید

اجر و ثواب کرب و بلایش به ما رسید...

(رضا قربانی)

 

یه عاشقی میگفت : اسارت و ارباً اربا شدن و سر بریدنش نصیب آل الله شد و کربلایی شدن و مداح شدن و شاعر شدن و نوکر شدنش نصیب ما...

عازم حرمم، حلال بفرمایید...

سلام بر تو که اسطوره ی حجاب شدی

جواب های سؤالات بی جواب شدی

سلام بر تو که در آسمان علم و ادب

شعاع نور شدی مثل یک شهاب شدی

به خاک کشور ایران دو نور تابان شد

رضا چو شمس شموس و تو آفتاب شدی

برای یاری دین و امام عصر خودت

شبیه عمه ی خود پای در رکاب شدی

ز بس که دست کریمت گره گشایی کرد

برای نام کریمه تو انتخاب شدی

برای شأن تو این واژه تا ابد کافی ست

رضا حسین شد و زینبش حساب شدی

خدا کند بنویسی مرا به نوکری ات

تو دختری ولی عالم فدای مادری ات

تا کی به تو از دور سلامی برسانم

از تو خبری نیست برادر نگرانم

در میزند اینبار کسی...از هیجانم

شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم

 

یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده

حالا به من از سوی رضا نامه رسیده

 

ای کاش که از تو خبری داشته باشم

در آتش عشق تو پری داشته باشم

باید به خراسان سفری داشته باشم

در راه به قم هم نظری داشته باشم

 

با خاطر آسوده بمان چشم به راهم

یک قافله محرم بخدا هست سپاهم

 

آمدی و بهشت را با خود

به دل این کویر آوردی

کوثرانه قدم زدی در شهر

خیرهای کثیر آوردی

 

آمدی و مشام هر کوچه

پر شده از شمیم احساست

یادگاری مادرت زهراست

عطر نام تو، نفحه‌ی یاست

 

مهربانی کریمه ای خانم

بانوی بی بدیل معصومه

التماس قنوت گریه ی من

الدخیل الدخیل معصومه

 

شرف الشمس شهر قم هستی

از تبار و ذراری خورشید

پای درست ملائکه حاضر

ای پناه مراجع تقلید

 

ای سایه یِ بالا سر ِ خواهر، برادر

ای جانِ از جانِ خودم بهتر، برادر

خواهر همان احساس مادر بر برادر

دارم برایت می شوم مادر، برادر

 

ای سوره چشمی بر من ِ آیه بیانداز

یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز

یک بار ِِ دیگر بر سرم سایه بیانداز

بر خواهرانش سایه دارد هر برادر


آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند

خاک شما شدند و هوادارتان شدند

 

زیباترین اهالی دنیای عشق هم

یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند

 

لطف شماست اینکه تمامی انبیا

بالاتفاق سائل دربارتان شدند

 

آنها که پای منت چشم کریمتان

بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند

 

این بالهایی که زیر بت عشق سوختند

خاک تبرک در و دیوارتان شدند

 

نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت

یا آنکه حاجت از حرم دیگری گرفت

 

ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو

بیت الولای دل حرم با صفای تو

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوتر صحن و سرای تو

آیینۀ جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی، سه محمدی