شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

شاعر به عشق شما دست بر قلم زند

با واژه های خیس سری به حرم زند

یا ایها الرئوف سلامی ز راه دور

با مصرعی کنار ضریحت قدم زند

ابیات خود به پنجره فولاد زد گره

تا انتهای شعر خودش را رقم زند

وقتی که قافیه برای تو پیدا نمی شود

باید مسیر شعر خودش را بهم زند

امشب شب تولد خورشید دیگریست

خورشید آسمان هشتم زهرا چه حیدریست

یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی

 

تو رو خدا نگذارید تا خدا بپرم

اگر بناست که تا عرش بی شما بپرم

 

به غیر بام شما هم مگر که بامی هست؟

قرار شد بپرم ، خب بگو کجا بپرم

 

بیا و بال و پرم را بچین تا نروم

از این به بعد اجازه نده مرا بپرم

 

گردیده ام گدای تو یا ایها الرئوف

دست من و عطای تو یا ایها الرئوف

 

صد مرده زنده می شود از لطف دائمت

در صحن با صفای تو یا ایها الرئوف

 

غم های بی حساب مرا زود می برد

نام گره گشای تو یا ایها الرئوف

 

گوشه ای از صحن تو هرکه غزل خوان میشود
فارغ از هر های و هو سرمست اوزان میشود
گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است
شاعر تو صاحب چندین "گلستان" میشود
ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود
در شب میلاد تو همواره باید شاد بود
هرکسی که غیر ازاین باشد پشیمان میشود
آب سقاخانه ی تو اصل درد میکده ست
هر زمان سر میکشم مستی دوچندان میشود
آن قدر بخشیده ای دیگر گدایت راضی است
سائل دستان تو یکباره سلطان میشود
حشمت و جاه و مقام و مال باهم میدهی
مور دربار تو یک روزی سلیمان میشود
نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود
جار خواهم زد همیشه أنت فی قلبی رضا
این مودت باعث تثبیت ایمان میشود
معرفت باشد اگر مشمول منا میشوم
مثل پیرمرد سلمانی که سلمان میشود
ختم نام اطهرت دستور کار امشب است
ذکر تسبیح ملایک یارضاجان میشود
بسکه هر بی خانمانی را ضمانت کرده ای
هرکه می اید حرم آهوی حیران میشود
باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به دل
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان " میشود
"
باب سدره" جای خود "باب الرضا" هم جای خود
کربلا هم رفته دلتنگ خراسان میشود
میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود
با نگاه لطف تو از این غزل های بلند
تا گره دادم به هم اماده شد ترکیب بند

ضریح، اشک، دخیل، آه یک گدا یعنی
نگاه، عشق، تمنای کربلا، یعنی

دو چشم خیس، دو دست، این دل، این دعا، یعنی
شتاب نور، صدا، حضرت رضا، یعنی

دوباره آمده تا محض خاطر دوری
دل شکسته من را ز صحن جمهوری

ای سند نجات من ولایت تو یا رضا

صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا

دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا

زیارتت به دین من زیارت خدا رضا

تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا

رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

با یاد غربت حرمت گریه می کنم

بر قامت  نهیف و خمت گریه می کنم

امشب بجای مردم شهر مدینه هم

با زجه پا به پای غمت گریه می کنم

آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود

آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم

مادری پر غصه و درد آشنا دلواپس است
عزم رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است

مادری افتاده در بستر به حال احتضار
دختری کوچک شده غرق دعا، دلواپس است

بر لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است

مادر میان بستر خود روضه می خواند
با اشک های کوثر خود روضه می خواند

نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا
با مویه های آخر خود روضه می خواند

او چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر شاخه نیلوفر خود روضه می خواند

روح القُدُس کبوتر بام خدیجه است
در بند آب و دانه ی دام خدیجه است

"
کس را چه زور و زَهره که توصیف او کند"
جایی که جبرئیل غلام خدیجه است

با ذوالفقار، ثروت او همردیف شد
این جایگاه، خاصِ مقام خدیجه است

والا مقام ! ای مادر زهرا خدیجه

مادربزرگ زینب کبری خدیجه

خرج خدا شد ثروتت یکجا خدیجه

کوری چشم شور بعضی‌ها خدیجه ...

 

.. انگشتر عشق پیمبر را نگینی

الحق و الانصاف اُمّ المؤمنینی

 

هم گوهر نابی و هم گوهرشناسی

ای تاجر خوش ذوق ! پبغمبرشناسی

تنها نه در مکّه ، در عالم سرشناسی

از بیعتت پیداست که حیدر شناسی

 

عطر علی دارد سراپای وجودت

بانو! مِی ‌کوثر گوارای وجودت

 

حتی اگر نبخشد این چشم تر میارزد

این دور همنشینی وقت سحر میارزد

جای گدا نشستن در خانه ی کرم نیست

 هر وقت مینشینم در پشت در میارزد

گریهام گرفت و دیدم دست مرا گرفتند

 پیش کریم خیلی خون جگر میارزد

بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت

 قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت

گریه و حال نماز صبحهای من چه شد

خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت

از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد

جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت

نازم به این خدا که گنهکار میخرد

هر روزهدار را، دم افطارمیخرد

با آبروی رفته به مهمانی آمدهام

 هر بار آبروی مرا یار میخرد

یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا

 با احترام، حضرت ستّار میخرد

تو اگر که نظرت با من مسکین باشد

 حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد

 

همهی شهر به بیچارگیام خندیدند

 پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد

 

میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی

وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد

 

اولِش شکر می کنم از دل
چون رسیدم به ماه مهمونی
شک ندارم که بنده هاتو خودت
میاری پای سفره می شونی

من رسیدم، ولی با حال خراب
با خودم اشک نم نم آوردم
هر کجا یاد تو نبود با من
میدونم زود زود کم آوردم

باز که رام دادی توی مهمونی ت
تو بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی بد کردم اما اینو بدون
مهربون! خیلی عاشقت هستم

حاصل ابر که باران بشود می ارزد

بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد

کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت

دل ما قالی کرمان بشود می ارزد

"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست

وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد

بر تو از نزدیک آقا جان سلامم آرزوست

با شما عمریست این چندین کلامم آرزوست

دوست دارم دوستت باشم به هر قیمت شده

دشمنی با دشمنانت صبح و شامم آرزوست

چون شهیدانی که گمنامند امّا با تُواند

ترک جان و ترک نان و ترک نامم آرزوست

از من مگیر این دست خالی را که دادی

 این دستمال اشک و حالی را که دادی

من آن فقیر بیسر و پایِ توام که

خرج گناهش کرده مالی را که دادی

روزی چشمم را «بکاء الفاقدین» کن

سهم دعای این حوالی را که دادی

به مقامات بیشتر نرسید

 نیمه شب آنکه پشت در نرسید

بُرد آن کس که زودتر آمد

باخت آن کس که زودتر نرسید

کل یک هفته غصّه خواهد خورد

 هر که وقت کمیل سر نرسید

باز هم توبه کنان پشت درت آمدهام

 شب به امید عطای سحرت آمدهام

نظری کن که پی یک نظرت آمدهام

 نفس آلوده به سوی گذرت آمدهام

یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم

زشت این است رخ از روی تو برگردانم

با درد آمدیم امان را طلب کنیم

مهمان نوازی رمضان را طلب کنیم

 

ما سالهاست قسمتمان خشکسالی است

 دریا کجاست اشک روان را طلب کنیم؟

 

در های و هوی ما به خدا که خدا نبود

دیگر بس است که هیجان را طلب کنیم

 

آقای جمکران سلام...

افسوس می خورم که غایبم از انتظار تو

شرمنده بی سلام رد شده ام از کنار تو

پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو

باور نمی کنم که رد شد ه ام از مدار تو

جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی

نرگس شدی که من نشوم  مثل خار تو

به عشق سه ساله ارباب

حضرت رقیه سلام الله علیها


السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد

تا من و تو به وصل هم برسیم

جان به لبهای زینبت آمد

**

زینت شانه های پیغمبر

السلام علیک یا مظلوم

چقدر چهره ات شکسته شده

السلام و علیک یا مغموم

**

با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟

بی من و خواهرت کجا رفتی!؟

دلخورم از تو ؛عصر عاشورا

بی خداحافظی چرا رفتی؟

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟
شهر یکپارچه از دوری تو میگرید
همه از مرد و زن و پیر و جوان چشم به راه

سلام یاس خزون دیده   بهارم بی تو پاییزه

داره ماهی  تو تنگم   واسه تو اشک میریزه

واسم ای یاس پژمرده    بگو از حال و احوالت

می خوام تحویل امسالم    بشه هم رنگ این حالت

منم مثل توام بانو    منم حال بدی دارم

تو این شب های سال نو    من از درد تو بیدارم

عاشقى که نیست حیران تو، حیران می شود

خواه یا ناخواه، خواهان بیابان می شود

 

هر که بین ره پشیمان شد ز عاشق بودنش

از پشیمان بودنش حتماً پشیمان می شود

 

در بیابان طلب خار که بودن مطرح است

خار، خار گل نشد، خار مغیلان می شود

 

ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان

یعنى غلام خانه دیگر نگردان

 

معطل کن و چیزى نده، بگذار باشیم

ما را فقیر این در و آن در نگردان

 

من از غلامان سیاه کربلایم

وقتى به تو رو می زنم رو برنگردان

 

غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسین

بهترینهاى دو عالم را به من دادى حسین

 

یازده ماه است کارم را معطل کرده اند

خوب شد ماه محرم را به من دادى حسین

 

هر زمان دم می دهم یعنى ز تو دم می زنم

نیستم عیسا ولى دم را به من دادى حسین

 

عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد

عاشق مست ؛ فقط راه به جایی دارد

درجه بندی عاشق به همین سوختن است

دل محتاج تَرَک خورده بهایی دارد

خانه ی اهل کرم را به گدایش بشناس

هر کرم خانه که باز است گدایی دارد

به کرم خانه ی مولا به نجف باید رفت

حضرت عشق چه ایوان طلایی دارد

ناخود آگاه لبم مثل دلم می خواند

کنج ایوان نجف بَه چه صفایی دارد

مادر دهر نزادَست و نزاید هرگز

بشری را که خودش شأن خدایی دارد

تن ما را به هوایش به سَرِ دار برید

تا بدانند علی باز فدایی دارد

در غدیر خم او معجزه ها را دیدم

به روی دست نبی ، دست خدا را دیدم

نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها

که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا

غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد

کسی که داده به من خرج آب و نانم را

غزل برای همان کس که سفره اش پهن است

برای هرچه فقیر و برای هرچه گدا

همان که اوج فلک هست خاک نعلینش

همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا

همان که دست دلم ازل اسیرش بود

اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود

 

شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر

بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر

طوفان قلبم را نجف آرام کرده

آرامش دریا صد و ده بار حیدر

هر جا که در میدان گره برکار می خورد

ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر

مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟

زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟

 

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟

 

و عالمی که به ما خرده از علی گیرند

ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟

 

ظهردم بود و برکه هم تشنه

 برکه‌ای که تب بیابان داشت
دل او مثل تکّه های سفال

 اشتیاق نماز باران داشت

ظهر یک روز آفتابی بود

 برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهای کویر

حسرت جانگداز آهش رفت

دیده دو دو زده سرگرم کمی حیرانی است
جام نوشیده شده مستی آن پنهانی است
دست بر چشم نمالم، به خدا رؤیا نیست
قصد و منظور من آن جا که خودت می دانی ست

از تعجّب نظرم دست به دندان برده است
قصّه ام آب از آن برکه ی جوشان خورده است
 

السّلام ای مرد گودال غدیر
مرد گودال خوش احوال غدیر

در دل خُم، خم فروشی می کنی
با رخت گندم فروشی می کنی

آدم اینجا نیست خاطر جمع باش
بذر گندم هر چقدر داری بپاش

ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!

از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز! بنده عادت دارم

با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجّاده و تسبیح و قدح می خواهم

آفتاب ظهر روزهجدهم

دید ساقی ایستاده پای خم

باخدایش عشق بازی می کند

صحبت ازافشای رازی می کند

کیست این ساقی رسول خاتم است

صاحب تفسیراسم اعظم است

تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد

 

سرودن از نفست عطر سیب می طلبد

 

مسیح آمده از تو صلیب می طلبد

 

بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد

 

شده تمام مناسک،می آوری تشریف

 

مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف

 

عاشقان مدارج عالى

در عروجند با سبکبالى

 

از خداوند پر شدم دیشب

تا مرا کرد از خودم خالی

 

دل دنیا گریز باید داشت

معرفت نیست جنس بقالی

 

حاجتی دارم روا کن التماست میکنم

زحمتی دارم دعاکن التماست میکنم

میروی سوی منا همراه از ما بهتران

نام من را هم صدا کن التماست میکنم

درد بی درمان من جز درد دوری تو نیست

دردهایم را دوا کن التماست میکنم

من مث نامه ی سربسته شدم

مثل یک دل، دل بشکسته شدم

در زدم تو خونشون رام ندادن

انقدر قدم زدم خسته شدم

 

بالای بام می زنم صدات حسین

کاش باشم منم تو کربلات حسین

دو تا قربونی اوردم با خودم

بچه هام فدای بچه هات حسین

 

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

 

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

 

با بی کسی و غربت و غم می سازیم

با شیون و آه دم به دم می سازیم

سوگند به آن چهار قبر خاکی

یک روز برایتان حرم می سازیم

******

غروب قافله یادت نمی‌رفت

صدای هلهله یادت نمی‌رفت

گلو و قلب و چشمت ‌سوخت عمری

سه تیر حرمله یادت نمی‌رفت

 

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

درشب حجره به روی شکمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

 

من پنجمین ولی خداوند قادرم

همنام مصطفی و ملقب به باقرم

گنجینه ی علوم الهی است سینه ام

از نسل سفره دار کریم مدینه ام

مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم

با یک نظر ز کار گره باز می کنم

دلی شکسته وچشمی زگریه،تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

همه زمرگ پدر ارث می برند ومن

بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم

من امام تمام دنیایم

برتمامی خلق مولایم

باقر علم احمدوعلی ام

چونکه من هم زنسل زهرایم

روزها شمس وماه هم هرشب

روی خود می نهند برپایم

روی بال دعاو سجاده

آسمان غرق درتماشایم

من شکافنده علوم شدم

ازدعاهای خیربابایم

گوهر علم وآیه های حدیث

ریزداز درّسرخ لبهایم

من امام طلوع امروزم

من شفیع غروب فردایم

دست بردامنم اگر بزنید

اززمین تابهشت پربزنید

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

چه گویمت که کجا رفتمُ چه هادیدم

دراوج کودکیم قامتم زغصه خمید


عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم

هر جا بیاید نام مادر حرف دارم

هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست

از غربت بسیار حیدر حرف دارم

از سیلی و دیوار و زخم سر بماند

این بار از یک داغ دیگر حرف دارم

پدر گریه برای پسرش گریه کند

در عزای پسر خون جگرش گریه کند

داغ اولاد پدر را به زمین خواهد زد

شک ندارم که شکسته کمرش گریه کند

زود از عرش معلی به زمین می اید

تا که بالای سر محتضرش گریه کند


باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

پای آن غصه ها که خوردی تو

من اگر جان دهم کم است آقا

تو عزادار کربلا هستی

تا که این عالم ،عالم است آقا

آری آری شب عزای شما

پیشواز محرم است آقا

تا قیامت به پیش چشمانت

رأس بر نی مجسم است آقا

چشم تو یاد کربلا دریاست

همه روزهایت عاشوراست

در میان قنوت چشمانم

عکس یک قبر خاکی افتاده

سنگ غربت شکسته بغضم را

دیده ام،صبر خود ز کف داده

 

کاروان دل شکسته ی من

رهسپار بقیع ویران است

زائرم،زائر امامی که

از غمش سینه بیت الاحزان است ...

 

نینوا را سوزاند- ناله ام عاقبت این بیت عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم- می کشم آه،همین آه عبا را سوزاند

باز هم سوخت لبم- کف آبی،عطشم کرببلا را سوزاند

مرید بال زدم تا مراد گریه کنم

به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

و در خیال خودم رفته ام امام رضا

نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم

به (التماس دعاهای) کوله بار خودم

به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم

مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت

زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!

چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم

چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!

نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...

و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!

ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد

به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

 

 

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

 

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 

 

 

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید

 

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

 

 

 

کسی خبر نشد از غربت نهانی من

نیامده به سرم بهر همزبانی من

فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من

کجایی ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من

از صدای نفس نفس زدنت

همسر ِ تو چقدر شاکی بود

شده پیراهن ِ تنت تازه

مثل آن چادری که خاکی بود

***

تا صدایِ غریبی ات نرسد

با کنیزانِ خانه کف میزد

ناله ای از مدینه فاطمه و

ناله ای حیدر از نجف میزد


بر روی خاک حجره ای مردی

بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ میشود تکرار

یک امام غریب افتاده

***

جگرش از عطش چه میسوزد

چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریادکرده "واعطشا"

یاس زهرا چقدر خسته شده


باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در این خانه سرشوق گدایی دارد

زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد

صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد

ماهی ولی به چشم همه رو نمی شوی

عطری ولی روانه به هر سو نمی شوی

آهوی روسیاه و هوس ران رسیده است

یابن الرضا !تو ضامن آهو نمی شوی ؟

جایی نه گفته اند نه اینکه نوشته اند

آقای بندگان سیه رو نمی شوی

وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است

هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است

من بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر زهر به جسمت چو نمایان شده است

تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
 
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامه های عزا تن ما کرد

 

ای امید ناامیدان سرای روزگار

ساحلی امن است آغوشت برای روزگار

در میان آشنایان هم غریب افتاده ای

غائبی و در نمیآید صدای روزگار

هستی اما چشمهای ما نمیبیند تو را

نیستی، هستی ولی در جای جای روزگار

هر چند غرق مشکلیم امّا به زودی

می آید آن حلال مشکل ها به زودی

 

پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید

پس می شود روشن دو چشم ما به زودی

 

در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق

چون که به زودی می رسد آقا به زودی

 

من دیگه بال پریدن ندارم
من دیگه حال دویدن ندارم
بعد از این دیگه سراغ من نیا
گیسویی برا کشیدن ندارم

میشه روناقه سوارم نکنی
گلمو اسیره خارم نکنی
میشه گوشوارمو برداری بجاش
با لگد دیگه بیدارم نکنی

خراب کرده ام آقا خودت درستش کن

امید آخر دنیا خودت درستش کن

 

نمانده پشت  سرمن پلی که برگردم

خراب کرده ام آقا خودت درستش کن

 

ببین چگونه به هم  خورده کار من ماندم

به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

 

ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی

مثل غلام مثل گدا، هرچه خواستی

پر کن دوباره کیل مرا ایـــــها العــزیــز

یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی

آقا بریز حین تُصَلّـــی و تَقـــنُتَـــت

در دست خالی فقرا هرچه خواستی

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکلهای هر پ‍یری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

آب می خواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم ! زود عموی دخترش را پس دهید

دست هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر آن سایه بان خواهرش را پس دهید

لشگر ِ بی آبرو ، این آبرو ریزی بس است
مشک ، یعنی آبروی مادرش را پس دهید

ز طریق پیروی على، نه اگر بشر به خدا رسد
به چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟

ز خدا طلب دل مقبلى، به على بجوى توسلى
که اگر رسد به على دلى، به على قسم به خدا رسد

ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد

عرش افتاده زمین یا پسرم افتاده؟
چیست این شور که در بین حرم افتاده؟

آه یعقوب کجایی که ببینی امروز
گله ای گرگ به جان پسرم افتاده

شده ام آینه و نقش ترکهای لبت
مو به مو زخم شده بر جگرم افتاده

روی گلدسته چه خوب اســــت کبوتر بودن

بر بلندای زمان خوشـــــــــــــه ی باور بودن

ریسه در ریسه چراغی به تو چشـمک زدن و

در حرم بودن وپر نور ومــــــــــــــنور بودن

گنبدش دیدن و نقاره شنــــــیدن لب حوض

شب میلاد کــــــــــــــــــــنار غزل تر بودن

خطبه ی چلچله جــــاری شده در دفتر عشق

ماه با چادر گلـــــدار چه محــــــشر بـــودن

زدن بوسه لب پنجــــره خوشـــــــتر باشـــد

یا لب چلچله ها سوره ی کـــــــوثر بــــودن

ماه و خورشید تویی مانــــــــع تردید تویی

عطر پیــراهن یوســـــف گـــــل امید تویی

نمره ی صندلی ام باز در آمد ، هشت است

ساعت رفتن من نیز به مشهد ، هشت است

همه جا مضربی از هشت و به تخت اعداد

آنکه امروز نشسته است به مسند هشت است

بین ما مردم ایران نود و نه درصد

عدد  حاجتمان پنج نباشد ، هشت است

ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم

لحظه شادی و غم دست به دامان توایم

 

گر نیاییم به پابوسی تو می میریم

همگی ماهی دریای خراسان توایم

 

تا خدا هست خدا دلخوشی ما این است

شیعه شاه نجف ملت ایران توایم

 

همه یک جور به دنبال بهشتند ولی

ما بهشتی شده گوشه ایوان توایم

 

گرچه ای شاه تو در کشور ما مهمانی

ما نمک گیر تو و سفره احسان توایم

 

تاکه حرف تو شود ما سر و پا نشناسیم

اصلا آقا به تو یک جور دگر حساسیم

 

طرهء مویی که افسون شد بُلندش می کنند

زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند

 

می برند و در حیاط خانه جایش می دهند

آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند

 

بی سبب انگور نیشابور ما شیرین نشد

غورهء تلخی که دستت خورد قندش می کنند

 

هر که منظور نظر شد در بساط عاشقی

بر درِ درگاه سلطان مستمندش می کنند

 

شعر درهم برهمی گفتم که دیدم در حرم

خادمان با آب و جارو بند بندش می کنند

 

پس تو دریا هستی و کانون امواج خودی

سورهء عشقی که از سوی خدا نازل شدی

 

 

دلی از بند غم آزاد دارم

ز عمق سینه ام فریاد دارم

فتاده در سرم شور زیارت

هوای پنجره فولاد دارم

اگر آهوی حیرانم رضا جان

خوشم مانند تو صیاد دارم

خدا داند که من چه خاطراتی

میان صحن گوهر شاد دارم

خراسان را همیشه خاک بوسم

غلام حضرت شمس الشموسم

حال و هوای پر زدنم مشهدالرضاست

شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست

آنجا مدینه دل ما کربلای ماست

یعنی حسین و هم حسنم مشهدالرضاست

مبعث غدیر موسم حج باز زائرم

وقتی تمام پنج تنم مشهدالرضاست

از سر پیچ جاده راه افتاد

با صفا صاف و ساده راه افتاد

پا برهنه پیاده راه افتاد

پدر خانواده راه افتاد

از اهالی ده به رسم وفا

باخودش داشت التماس دعا

امشب که خدا با تو نمایان شده آقا

انگار دلم تازه مسلمان شده آقا

از یاد برد نام  بهشت ابدی را

هر کس که دلش اهل خراسان شده آقا

هرکس که رسیده است به جایی و مقامی

از خاک در خانه سلطان شده آقا

باید بنویسند که گنجینه ی عرشیم

درسینه ی ماعشق تو پنهان شده آقا

فهمیده ام ازهیمنه ی نورحضورت

با دیدن تو فا طمه خندان شده آقا

 

من راببر از خانه به می خانه،ترم کن

دستی سرگیسو زده دیوانه ترم کن

 

گره ای سخت زد و بغچه ی خود را برداشت

دلش اینبار هوای حرمی دیگر داشت

روستاییی فقیریست ولی باور داشت

شوق دیدار غریبالغربا بر سر داشت

 

چوب دستی به کف دست و قدم بر سر صحرا زده وپشت سر او کاسه ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و

به او گفت که مادر برسان از من افتاده سلامم به امامم و بگو قوت پا نیست.بیایم به حضورت

به شفا خانه ی نورت برو فرزند گره زن پرِ این پارچه را کنج ضریحش به امیدی که شاید گشاید گره ها را

دل ما را

 

عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی

و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

به پای بست شیخ عاملی پابستمان کردی

شراب ناب سقاخانه دادی مستمان کردی

 

همین یک کاسه ازآب حرم آنقدر گیرا بود

که گویا باده ی صد ساله در پیمانه ی مابود

 

آرام کن به جامی شور و نوای ما را

 

سلطانی و دمَت گرم (کریمی) داری هوای ما را


 

از سفرهء کریمان عمری است فیض بردیم

 

پر کرده ای همیشه تو کسیه های ما را

 

 

دادیم تا سلامی تحویلمان گرفتی

 

از خاطرت نبردی حتی صدای ما را

 

 

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد
اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز
عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته
این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز

ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم قبله ، حرم کعبه ، عجب احرام زیبایی

به کنج دنج یک حجره ، تماشا داشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس ، موسیقی موج او

دو رکعت گریه سر کردم ، دو رکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد و دل کردم

دل کندن دریا به ساحل بستگی دارد

 

به ماه نیمه،‌ ماه کامل بستگی دارد

 

دل بردن و دل دادن و دل کندن و رفتن

 

کار جهان تنها به یک دل بستگی دارد

 

کار جهان را دل مشخص کند هرچند

 

دل هم خودش در اصل به گل بستگی دارد

 

هر خانه‌ای حالش به مادر بستگی دارد

 

در این حرم اما به خواهر بستگی دارد

 

وصل‌است آب ناب سقاخانه بر جنت

 

یعنی شفا این‌جا به کوثر بستگی دارد

 

از مرکز ایران به پایین، دادن حاجت

 

حتما به تأیید برادر بستگی دارد

 

بینوا هرچه نوا داشته باشد بهتر

درد این عشق صدا داشته باشد بهتر

آنقدر صاحب این روضه کرم دارد که

بیشتر هرچه گدا داشته باشد بهتر

قلبمان می زند، انگار... به نقاره زدند

شاه امروز شفا داشته باشد بهتر

هرکه افتاده مسیرش دم سقاخانه

عطش کرببلا داشته باشد بهتر

می نشیند به دل این حرف اگر، حرف بجاست

هرکسی زائرآقاست دلش کرببلاست

عمری غبار حضرت معصومه ایم ما

تا در جوار حضرت معصومه ایم ما

هرچند بار حضرت معصومه ایم ما

در سایه سار حضرت معصومه ایم ما

اهل دیار حضرت معصومه ایم ما

نیست از چشم من که دریاتر

آفریده شدم سراپا، تر

دل من را خدای عزّ و جل

از همه خلق کرده رسواتر

دار عشق رضا که شد بدنم

سر ِ من را کشید بالاتر

 

عاشقم، دست از سرم بردار

سربلندم که می روم بر دار

 

 

نم نمک بوی بهاران میرسد
بوی سرسبزی ریحان میرسد

باز دل ها در تلاطم آمده
بار دیگر باز طوفان میرسد

باظهورش در کویر قم ولی
حلم و علم و فضل و عرفان میرسد

عیدی ام شکی ندارم امشب از
سوی آقای خراسان میرسد

مژده ای دادند ای هم میهنان
خواهر سلطان ایران میرسد

شاه بانوی من است و سرخوشم
از بهشتش بوی سوهان میرسد

از سر دیوانگی حالم بد است
آرزویم یک سفر قم-مشهد است

 

دست مرا گرفت و به دست قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت

حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعی لنا))به لبم دم به دم گذاشت

پس از کنار حجره ی پروین که رد شدم...
بی اختیار شعر سرودن بلد شدم

 

لحظه ها لحظه های رویایی

چشمها چشمه های دریایی

ابرهای بهار میبارد

قلب های پُر خروش و شیدایی

آسمان محو تابش خورشید

چه طلوعی چه صبح زیبایی

دفتر باد لابه لای چمن

گرم نقاشی و گُل آرایی

و تو ای قبله ی دلِ مریم

روی دستِ مسیح می آیی

 

منّت خویش بر سرم بگذار

روی چشمم بیا قدم بگذار

 

باده از تاکِ گُهربار که باشد خوب است

نخل پُر شاخه ثمر دار که باشد خوب است

 

عشق یک سویه به مجنون نکند فایده گاه

نام ما هم به لب یار که باشد خوب است

 

حرم عشق، دم دست که باشد زیباست

یار، دیوار به دیوار که باشد خوب است

 

به سر خان کرم، دست طمع باید داشت

پس گدا هرچه طلبکار که باشد خوب است

 

شهر قم شد حرم آل پیمبر، یعنی

گُل در اُستان نمک زار که باشد خوب است

 

بنویسید قم، امّا بسرائید بهشت

حق شفیعِ همه را حضرت معصومه نوشت

 

 

نه رواقی،نه گنبدی،حتی

!سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی،زائری،کنار تو نیست

 

بغضهایم کجا دخیل شوند؟!

پس ضریحت کجاست آقاجان؟!

روضه خوانها چرا نمی خوانند؟!

گریه ها بی صداست آقاجان

 

بازهم بی کسی یک آقا

باز هم ماجرای دست و طناب

پیش چشمان آسمانی ها

باز شهر مدینه گشته خراب

باز هم زنده شده در این کوچه

قصه ی تلخ آتش و خانه

خودشان را به زور جا کردند

شعله ها روی بال پروانه

نفس نفس زدنم را حسین می بیند

جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده

و شعله های تنم را حسین می بیند

دویدن از پیِ مرکب برای من سم است

نحیف تر شدنم را حسین می بیند

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

 

از کوچه تنگ بنی هاشم

نزدیک باب جبرئیل انگار

آری، شعاع سرکش این نور

از بیت «صادق» می رسد اینبار

 

باز روی سر تو ریخته اند

شعله پشت در تو ریخته اند

گریه ات را که بهانه کردند

باز هم حمله شبانه کردند

ریسمان بسته به بازوی تو شد

جای زخمی روی ابروی تو شد

می سوخت بین شعله ها بال و پر تو

آتش نشد شرمنده از موی سر تو

آن قدر زد نعره سر تو یک حرامی

تا که پرید از خواب شیرین دختر تو

دست خدا را باز بستند این جماعت

آقا چه خالی بود جای مادر تو

ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم

 

بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم

 

بنویسید فدای پسر فاطمه ایم

 

گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم

 

 

 

چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد

 

هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد

 

پیر مردی که در همین کوچه

خانه اش جنب خانه ی ما بود

مکتبی مملو از محصل داشت

باز اما غریب و تنها بود

 

او که شبها میان این  کوچه

مثل ابر بهار می بارید

بارها در کلاس هایش گفت

حرمت خانه را نگه دارید !

 

دل من باز روضه می خواند ، روضه ی غربت شقایق را

روضه ی حرمت و شکستن را ، روضه ی گریه های صادق را

روضه ای را که باز می خواهند، پر پروانه را بسوزانند

اصلاً انگار شیوه ی خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند

آتش کشد زبانه ز دور و برم خدا

خاکسترش نشسته به روی سرم خدا

ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک

این درد غربت است به جان میخرم خدا

دشمن غرور موی سپید مرا شکست

اما کسی نبود شود یاورم خدا

خانه ام را سوختند و سوخت جانم ، چون علی

ظـالـمـان بـستـند مـحکـم بـازوانـم ، چون علی

پـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بی عبـا ، درکـوچـه ها

می کشاندند و پر از خون شد دهانم ، چون علی

حـرمت سـبط پـیمبـر پیشکش ، بـر پیری ام

لحظه ای مهلت ندادند و امانم ، چون علی

چشم ناهید گریه کرده به تو

ماه و خورشید گریه کرده به تو

آسمان مدینه از دردت

بسکه رنجید گریه کرده به تو

حال آشفته وضع زارت را

هر کسی دید گریه کرده به تو

زائری که برای کفترها

دانه پاشید گریه کرده به تو

غصه از دست غصه های دلت

زار نالید گریه کرده به تو

 

سالیانیست دل ما خون است

مثل وضعت نزار و محزون است

 

او کریم است و بدنبال گدا میگردد

کار صد حاتم طائی بدرش نوکری است

بنویسید به هر خاک بقیع این مصرع

بی حرم ماند بفهمند حسن مادری است

***

من فقیرم،فقیر جود شما

پس بیا و کرم عنایت کن

من گدایی کنم بدرگاهت

تو برات حرم عنایت کن

غصه نخور کبوتر ، دوباره پر می گیری

ایشالا از فاطمه ، اذن سفر می گیری

پر می زنی با گریه ، برای این گداها

از حرم خاکیه ، زهرا خبر می گیری



غصه نخور کبوتر ، تمومی داره دوری

هر طوری باشه باید ، بریم بقیع یه جوری

بریم با بال خاکی ، زائر مجتبا شیم

آخه حسن غریبه ، آخه تا کی صبوری؟


تو خواب دیدم خاک بقیع یه گنبد طلا روشه
توی حرم آینه کاری، با یه ضریح شش گوشه

تو خواب دیدم کبوترا به روی گنبد میپرن
گلدسته های با صفا از زائرا دل میبرن

رو سر درا، اذن دخول ایوونای طلا کاری
صفه برای خادمی، غوغاست برای کفشداری

این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها

می زنم بوسه به دست و پایت آقا بارها

 

خواستم تا مهزیارت باشم امّا روز و شب

سبز شد در پیش رو «امّا ـ اگرها» بارها

 

با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم

حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها

 

زندگی بی نگاریعنی چه؟

عشق باشدقرار یعنی چه؟

آنکه عاشق نشد چه میداند

مردن ازعشق یاریعنی چه؟

آسمان آستان معشوق است

انتظارمزار یعنی چه؟

درسجده ها به جای دعاگریه میکنم

جای تمام نافله ها گریه میکنم

گفتی که "کشته ی عبراتم" حسین جان

زین پس به جای نام شما گریه میکنم!

فرقی نمیکند حرمت با حسینیه

در ماتم شما همه جا گریه میکنم

پر زدم سمت شما بال و پرم خاکی شد

پیش رو ، دور برم پشت سرم خاکی شد

 

آمدم گریه کنم ناله غربت بزنم

دهن نوحه گر و پلک ترم خاکی شد

 

سر شب آمدم اما به سیاهی خوردم

غصه قبرتو خوردم سحرم خاکی شد

 

گرچه خاکی است ولی مرقد او کعبه ماست

نام آن گرچه بقیع است ولی عرش خداست

 

حرم کرب و بلا جلوه‌ی بیت الحسن است

حسنیه است به هر جا که حسینیه به پاست

 

طالع هر که حسینی‌ست یقینا حسنی است

که حسین‌ بن‌ علی هم حسن دوم ماست

 

حسنی هستم و از حشر چه باکی دارم؟

که سر و کار غلامان حسن با زهراست

 

نام ما را بنویسید پریشان علی

شیعه مملکت و خطه ی سلمان علی

همه شب سفره ما پر شده با نان علی

کار زهراست که هستیم مسلمان علی


سالیانی است که مسکین و فقیر نجفیم

پادشاهیم ,غلامان امیر نجفیم


شاه ما صاحب لوح و قلم است ای مردم

مهربان است خدای کرم است ای مردم

مونس لحظه ی شادی و غم است ای مردم

از علی هر چه بگوییم کم است ای مردم


ما کجا مدح علی,هرچه بگوییم خطاست

مدح او کار خداوند و نبی و زهراست



الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست

تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست

یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست

فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست

ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست

نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب

این روزها تمام تنم درد می کند
مانند فاطمه بدنم درد می کند

گفتم حسین بر کفنم جوشنی نوشت
در دست بی کفن کفنم درد می کند

زین خجلتی که می کشم از شیر خوردنم
در پیش زینبم دهنم درد می کند

خاکیَم بس که زمین خوردم و غفلت کردم

آه دیگر به زمین خوردنم عادت کردم


چقدر توبه شکستم ، چقدر برگشتم

چقدر پیش تو احساس خجالت کردم



جای تو دل به همه دادم و خارم کردند

رحم کن بر من ساده که حماقت کردم



 

می زنم می ، می کشم هو، ساقی کوثر، علی

می کند عشق تو در روز جزا محشر، علی

 

ابروی تو قابِ اَو اَدنای پیغمبر ، علی

حب تو تنهی عن الفحشاءِوالمنکر، علی

من کیم من خاک پای میثم و قنبر علی

 

یک نخ از هر وصلهء نعلین تو حبل المتین

پرده دار رازهای چاه تو روح الاَمین

 

در امان می ماند از کِید همه این سرزمین

یا امین الله فی ارضه امیرالمؤمنین

سایهء تو هست حتما" بر سر رهبر، علی

 

دلم از زلف پریشان تو آشفته تر است

سهمم از هجر تو چشم تر و خونِ جگر است



ذره ای خاک شود مانع وا گشتن پلک

پاک بنما که چنین بودن من درد سر است



با خبر نیست کسی از غم پنهانی من

با وجودی که دلم از تب تو شعله ور است


 

بر دل غمزده امید و رجا می آید

بنشینید همین جا که خدا می آید

 

چقدر دور و بر سفره گدا می آید

چون علی کرده دعا، حال بکا می آید

گریه کردن فقط انگار به ما می آید

 

کار ما چیست؟ چنان ابر، فقط باریدن

تا سحر بر سر سجادۀ شب نالیدن

 

بی سر و پا شدن و حلقه به در کوبیدن

کار او چیست فقط جرم و خطا پوشیدن

این ندایی است که از ارض و سما می آید

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت

ای جان عالم مست گیسوی رهایت

دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم

انگار باران زد به چشمم از دعایت

از لابلای این صداهای شکسته

دارد تداعی می شود سوز صدایت

ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد

داریم یک عالم دل عاشق برایت

اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم

در آستانت گوشه ی دارالشفایت

مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم

حتماً که هست آقا شما هم از خدایت

آقا جسارت می شود یک استخاره

بین نماز مغرب خود تا عشایت

شاید جواب استخاره خوب آمد

شاید مقدرشدبیایی درنهایت

امشب شب قدر است قدری استغاثه

کردم که بر جانم خورد درد و بلایت

قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء

شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء

به هر جایی که ذکر و خیر مولای کریمی هست

یقینا روی بامش رد بال یاکریمی هست

چه شب های دل انگیزی دوباره جمع مان جمع است

خدا را شکر بر لب یا علی و یا عظیمی هست

شبانگاه از میان کهنه کاران سر در آوردم

دلم مرهون لطف این گدایان قدیمی هست

اگرچه در سحرگاهی شنیدی ناخوش احوالم

ولیکن در شب احیا فرستادی به دنبالم

"رئوف بالعباد" من بیا دستم بگیر امشب

که دیگر من نخواهم زد لگد بر بخت و اقبالم

تو دادی آب و نانم را شدم جلد یکی دیگر

زمین خوردم نفهمیدم ببین زخم پر و بالم

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد

سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد

 

روضه ی فاطمیه روضه ی معمولی نیست

شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد

 

شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام

جای لبیک، فقط شاید و اما دارد

 

شیرش حلال آنکه مرا خاک پاش کرد

نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد

 

هر آنچه می دهد کرمش کم نمی شود

باید کریم بلکه کرم را گداش کرد

 

پایم اگر به سمت جهنم نمی رود

دستم توسلی به ضریح عباش کرد

 

ای روزه دار ، افطار محتاج یک دعایم

ای روزه دار ، افطار محتاج یک دعایم

با نامه ی سیاهم ، قلب تو را شکستم

آلوده و گنهکار ، محتاج یک دعایم

خیلی دلم گرفته ، از تو خبر ندارم

با این وجود دلدار ، محتاج یک دعایم

تا خواستم بیفتم ، دست مرا گرفتی

این بار هم چو هر بار ، محتاج یک دعایم

نیمه شب تا که دلت بیدار شد ، دیدی چه شد؟

لحظه ی اقرار و استغفاز شد ، دیدی چه شد؟

آنقدر توبه شکستی که خودت قلبت شکست

توبه هایت پشت هم تکرا شد ، دیدی چه شد؟

آبرویت داشت می رفت از گنه پیش همه

پیش من وقتی همه انکار شد ، دیدی چه شد؟

بدِ مرا تو بخوب خودت بدل کردی

به وعده های خودت بارها عمل کردی

حقیر بودم اما تو زود نام مرا

بزرگ کردی و آوازه ی محل کردی

به هر که رو زده بودم مرا معطل کرد

ولی تو مشکل من را چه زود حل کردی

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

کی می شود که از من تنها خدا بماند

ناپاکیم بریزد پاکی به جا بماند

من لایق عطای ماه خدا نبودم

پس این تویی که خواهی دل با خدا بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

حالا که آمدم با حال دعا و توبه

ای کاش که همیشه حال دعا بماند

آمد محب حیدر عطشان جام کوثر

تا جرعه ای بنوشد ، با مرتضی بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

ای خدا از کجا آمده ام تا به کجا می‌بَریَم

بی پر و بالم و با دست دعا می‌بَریَم

هر شب از لطف تو هم سفره ی ابرارم من

این چه لطفی ست که با دل همه جا می‌بَریَم

چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی 

که تو با توبه‌ ای از دل به سماء می‌بَریَم

خضر  عشاق گرم دیدن بود

سیل اشک آمد و آب را گم کرد

علی اکبر که بر زمین افتاد

آسمان آفتاب را گم کرد

خواست تا خیمه پَر کشد اما

شیر زخمی عقاب را گم کرد

شبا که گریه می کنم به حال زار خودم

یواش یواش یادم میره گریه به حال خودم

الهی العفو که می گم صدام میره به بالا

گریه که آتیش می گیره دلم میره کربلا

شب جمعه است بی خیال خودمم

خودم اینجا با دلم تو حرمم

آمدم سوی تو راهی وا کُنم ، تا وقت هست

آمدم شاید تو را پیدا کُنم ، تا وقت هست

تا شب اِحیای تو کارم توسل کردن است

قصد دارم خویش را اِحیا کُنم ، تا وقت هست

نامه ی اعمال من را می دهی در دست راست ؟

زود باید برگه را امضاء کُنم ، تا وقت هست

به رو سیاهیم ، اقرار می کُنم ... العفو

برای خوب شدن ، کار می کُنم ... العفو

مرا تو می خری و پاک می کُنی اما

منم که آینه را تار می کُنم ... العفو

رسیده ام که خودم را نشانِ تو بدهم

به هر بهانه ای تکرار می کُنم ... العفو

دم نمی‌فهمد دمی هم بازدم را هیچ‌وقت

 

مردم بی‌غم نمی‌فهمند غم را هیچ‌وقت

 

 

 

چشم واکردیم محو گنبدت بودیم باز

 

ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ‌وقت

 

 

 

حال که برداشتم سمتت قدم ای کاش که

 

جز به راه طوس نگذارم قدم را هیچ‌وقت

 

 

 

دلم آشفته و حالم مشوش

دو چشمم غرق خون، قلبم پر آتش

به درگاهت پناه آورده‌ام من

شکایت دارم از این نفس سرکش

 

فقیر و بی‌نوا، اَشکُو اِلیکَ

اسیر و مبتلا، اَشکُو اِلیکَ

نشد از خوف تو پُر اشک، هیهات

ز چشم بی‌حیا، اَشکُو اِلیکَ

 

شدم بی‌بال و پر بین قفس‌ها

دگر تنگ است در سینه نفس‌ها

پناه آورده ام سوی تو امشب

من از دست هواها و هوس ها

 

بى تو درخت میوه هم بدون بار می شود

گل بدون باغبان شبیه خار می شود

 

ماسر و وضع خویش را این دو سه شب ندیده ایم

گرد و غبار که رسید آینه تار می شود

 

من از پیاده بودن خودم پیاده تر شدم

خوشا بحال آن که شب به شب سوار می شود

 

اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم

جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم

در مأذنه‌ی میکده افزوده‌خداوند
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم

افتادم ازآن رویِ پُر از نور، به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
من عاشق آقای جوانان بهشتم


به نبی ثمری به علی پسری
تو به پیکر فاطمه بال و پری
تو به شام سیاه دلم سحری
تو فقط به اشاره دلم ببری
که تو آخر جود و کرم حسنی

به قشنگیِ تو احدی نبوَد
به شجاعتِ تو اسدی نبوَد
و به جز نفست مددی نبوَد
تو بتاب، قمر عددی نبوَد
که تو آخر جود و کرم حسنی

پر کرده ای وجود مرا از قدیم تو
آئینه ی صفات خدای رحیم تو
آقا تمام شهر گدا و کریم تو
یا ایها الکریم ما آمدیم تو  :

این دست های خالی ما را رها مکن
از خود حساب سفره ما را جدا مکن

تو آمدی و ماه خدا آبرو گرفت
خورشید در برابر روی تو رو گرفت
«
باید برای بردن نامت وضو گرفت»
از دست مهربان تو امشب سبو گرفت

صلح تو اعتبار قیام حسین بود
مولا ! اطاعت از تو مرام حسین بود

 

ای عشق ببین حال پریشانی ما را

ای شوق نشان آتش حیرانی ما را

ای شور بیاور میِ توفانی ما را

تا صبح ببین ناد علی خوانی ما را

 

ما مرد شرابیم اگر هست بیارید

ما را به در بیت علی مست بیارید

 

دیدند همه قبله ی دنیا شدنش را

ذوق علی و گرم تماشا شدنش را

دیدند و ببینید مهیا شدنش را

لبخند علی و شب بابا شدنش را

 

تنها نه پدر عاشق خندیدن او بود

تا صبح نبی منتظر دیدن او بود

 

شهرالصیام برهمه دلها مبارک است

ماه نماز و روزه و تقوا مبارک است

بر طایی طریق الی الله ، هرنفس

یا جنبشی که میکند اینجا مبارک است

شهرشلوغ رحمت پروردگاری است

هر اشتیاق دل به مصلی مبارک است

یا کریم  ایام اعتکاف مه نور شد ولی

این فیض پشت خانه زهرا مبارک است

کوی امید کوی بنی هاشم است و بس

عرض ادب به ساحت مولا مبارک است

یا مرتضی علی پسرآورده همسرت

امشب تصدقی بده ،آقا مبارک است

 

نطق مرا عنایت تو باز میکند

تا سرسرای عشق تو پرواز میکند

 

ترنّم جلواتت نسیم آورده

وَ بوی نرگس چشمت شمیم آورده

خدا برای خودش آینه پدید آورد

دوباره یاعلی و یاعظیم آورده

تبارک اله از این خلقت خداوندی

دوباره دست کریمی ، کریم آورده

آماده شد سفره ، کرم ، خِیل گداها

می آید امشب واژه واژه رمز دریا

مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما

مهمان نباشد میزبان عرش اعلا

امشب صفا می بارد از دست کریمی

باید بخوانم یاعلیُّ یاعظیمی

حال من این روزها چون حال مشهد خوب نیست

چون ز سامرا خبرهایی که آمد خوب نیست

 

پرچم مشهد به سمت کربلا چون می‌وزید

حال اگر در گردشش گردد مردد خوب نیست

 

زائری از دور گشتم، در مرام عاشقان تو شود

وقتی که سوم شخص مفرد خوب نیست

 

همدم یار شدن دیده تر می خواهد


پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست

قدم اول این راه جگر می خواهد

 

بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:

بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد

هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است

عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد

هنر آن نیست نسوزی به میان آتش

پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد

در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه

فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد

ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست

این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد

زدن سکه سلطانی عالم، تنها

یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست

پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

 

می شوم اشک در این قافیه دریا دریا

می روم آخر این بادیه دریا دریا

آمدم در گذری که شده مجنون مجنون

می نویسم لب این حاشیه لیلا لیلا

گوشه ای داده به من چشم تو پائین پائین

می برندم ز همین زاویه بالا بالا

سر من گرم شد از گفتن حیدر حیدر

و شنیدم ز همان ناحیه زهرا زهرا

 

دست تقدیر نوشت آینه ای می آید

روی پرچین بهشت آینه ای می آید

 

به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست

بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

 

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً

نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست

 

خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست

خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست

 

مجموعه ی صفات خدا می شود حسن

اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن

 

نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم

وقت نماز، قبله ما می شود حسن

 

صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا

یا می شود حسین، و یا می شود حسن

 

از بس که اشک ریخته ای پای بسترم

صد بار شده آسمان آوار بر سرم

ساعات آخرم شده زهرای کوچکم

نزدیک تر بیا که تو را سیر بنگرم

آخر نشد به رخت عروسی ببینمت

هر آرزو که بود سوی گور میبرم

ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو

پیک خداست حامل عرض سلام تو

ای  آفتاب لم یزلی  همنشین تان

ای کوثر بهشت نبی هم کلام تو

بیت الحرام معتکف مسجد شماست

غار حراست چله نشین طعام تو

خدا سند زده دل را به نام مادرها

فتاده لیلی لیلا به دام مادرها

بهشت و عرش برین زیر پای مادرهاست

چگونه شرح دهم از مقام مادرها

برابری بکند با طعام های بهشت

طعام سوخته یا اینکه خام مادرها

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

 

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

 

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می گفت

 

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

 

دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

 

اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست

این کوه درد بر سر دوش پدر نشست

 

به نام زینت اشعار دفترم مادر

تمام زندگی ام سایه ی سرم مادر

موفقیت من از دعای خیر توست

خلاصه ی همه ی عشق و باورم مادر

تو بوده ای که پر و بال داده ای من را

فقط به قصد هوای تو می پرم مادر

نبینمت که نشستی و اشک میریزی

فدای موی سپید تو مادرم مادر

به چادر تو همیشه پناه آوردم

چرا که بوده ای آخر تو سنگرم مادر

تو روز اول خلقت مرا سوا کردی

اگرکه عاشق نام پیمبرم مادر

اگر که فاطمه ی تو فدائی ات بوده

منم فدائی زهرای اطهرم مادر

سند زدی دل مرا به نام دامادت

به یک دعای تو شیدای حیدرم مادر

 

تویی که در همه عالم سرآمدی خانم

تویی که دار و ندار محمدی خانم

 

ذکر تو تا می رسد ، اذکار یادم می رود

می سپارم دل به تو ، دلدار یادم می رود

بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ هست بس

آنقدر شادم که استغفار ، یادم می رود

چون که از مُستَشهَدین بَینَ یَدیکُم کرده اند

مرگ و قیل و قال آن انگار یادم می رود

تو و تاول وگرمی آفتاب

منو فکر دلشوره های رباب

زبان بسته ای یا ادب کرده ای ؟

بمیرم برایت که تب کرده ای

به لب های خشکت زبان می زنی

زبان را به سقف دهان می زنی

گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا

با روی باز چنان بُرد در آغوش خودش

اصلا انگار گنه کار نمی دید مرا

چرخ ها را زده ام آمده ام خانه ی تو

خودمانی ، کسی جز تو نفهمید مرا

بساط عاشقی ما به پاست این شبها

زمان عاشقی باخداست این شبها

گناهکارقدیمی  دوباره برگشته

صدای زمزمه ها آشناست این شبها

زمان بده به زمین خورده ای اله کریم

اگرمرابزنی هم رواست این شبها

هرکه سوز جگرواشک روانش دادند

 

برسرکوی مناجات امانش دادند

 

آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران

 

جلوه حضرت معشوق نشانش دادند

 

دیده ای راکه مطهر شده بااشک سحر

 

جام وصلی زسبوی رمضانش دادند

 

سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد

جام اشکی که  سحر   دلدار دستم میدهد

 

همرهان بار سفربستند و من جا  مانده ام

گفتم  آخر   روسیاهی   کار دستم میدهد

 

وای از نفسم که در راه خطا خوارم نمود

او   بهانه  از  سر   اجبار  دستم  میدهد

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
سلام ماه پذیرایی خدا از ما
 
سلام شهر طهورای ساکنان زمین
سلام چشمه ی تنزیه عالم بالا
 
ببین بسوی تو قرآن به دست آمده ام
سلام شهر تلاوت، سلام ماه دعا
 

ای کاش ببینیم همه ماه نهان را

همراه طلوع تو شروع رمضان را

 

با تلخی اشک غمت افطار نمودیم

از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را

 

چندیست که چشمان زمین بی تو ندیده است

از باد صبا آن نفس مشک فشان را

 

آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند

چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند

 

این نامرتبى مرا سرزنش نکن

آشفته حال شانه به گیسو نمى زند

 

لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است

سجاده با گلیم گدا مو نمی زند

 

آغاز می کنم سخنم را به یاحسین

 

در می زنم به خانه ی معبود با ... حسین

 

کاری به خاطر رمضانم نکرده ام

 

اما گرفت دست تهیِ مرا ... حسین

 

ما روزه دارها همه یاد لب تواییم

 

ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها ... حسین

 

آخر مرا برای خودش می خرد شبی

 

من میشوم مسافر کرببلا ... حسین

 

غافرالذنب نگو حضرت غفار بگو

ساترالعیب نگو حضرت ستار بگو

ای که ریزه خور ماه رمضانی همه سال

ز کرمخانه و این سفره ی پر بار بگو

از سر لطف پذیرای گنهکاران است

هرچه خواهد دلت ای عبد خطاکار بگو

غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا

رمضان آمده و حال بکا نیست مرا

روزگاری به هوای همه کس بال زدم

پر پرواز به درگاه شما نیست مرا

معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست

لذتی در سحر نافله ها نیست مرا

مِهر ِ تو را هر کس ندارد دین ندارد

اصلاً که گفته دشمنت نفرین ندارد؟!

 

گیسوی پُر چینَت مرا درگیر خود کرد

چین ِ تو را مغرب زمین و چین ندارد

 

در کوچه ی تو صف کشیدند انبیاء هم

مثل ِتو جایی سفره ی رنگین ندارد

 

خسته از الفاظِ تو خالی شدم

طالبِ یک جو سبکبالی شدم

 

پُر شدم از ادّعاهای بزرگ

از صفای معرفت خالی شدم

 

سر به زیری ام چه شد ؟ آرامشم !

از چه من اینگونه جَنجالی شدم

 

گذشت عمرم به عصیان توبه توبه

شدم گر عبد شیطان توبه توبه

 

زدم گر پشتِ پا بر خوان رحمت

شکستم جام غفران توبه توبه

 

نماز بی صفا گر خواندم عمری

بدون بوی رحمان توبه توبه

 

شاکرم اذن دعا دادی مرا

نیمه شب حال بکا دادی مرا

 

ای طبیبی که پی درمان دل

راه در دارالشَفا دادی مرا

 

همنوا با سائلان کردی دلم

نام زیبای گدا دادی مرا

 

دختری آمد از قبیله ی نور

نذر راهش سبد سبد احساس

صورتش مثل قاب نرگس بود

سیرتش روح صد گلستان یاس

 

هر فرشته که می رسید از راه

یا اگر جبرئیل می آمد

به پر روسری گلدارش

تا ببندد دخیل می آمد

 

هر سحر بوسه می گرفتند از

مقدمش کاروانی از خورشید

یاسها چلچراغ ایوانش

با همان بالهای سبز و سپید

 

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

آئینه تداعی لبخند فاطمه است

انگار روبرو شده با خنده های او

 

وقتیکه از سپهر مدینه طلوع کرد

خورشید زندگانی خود را شروع کرد

 

دوره ی غربت دلم سر شد

آسمان و زمین منور شد

حال و روز خراب دیروزم

با کرامات عشق بهتر شد

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود این دلم کبوتر شد

مثل یک آسمان بارانی

چشمم از شوق مقدمی تر شد

بار دیگر حسین بابا شد

و عروس مدینه مادر شد

 

دختری را که عمه بوسیده

روی دست حسین خوابیده

 

زمین دوباره پُر از آیه های کوثر بود

تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود

به ناز مقدم یاسی به عطر دلکش سیب

تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود

به گِرد ماه وجودش ستاره میگردید

مَهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود

برای آنکه قدم روی خاک نگذارد

فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود

عجیب نیست که اینقدر شاه بوسیدش

به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود

 

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

 

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا

خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم

که غلامیش ، باشد آقایی

هرکدامی که نامشان ببری

قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند

دختران قبیله بابایی

 

دخترانش اگر چه لیلایند

همه مجنونِ عشق زهرایند


 

این جلوه ها که سقف سحر را شکسته اند

وقت نزول ، کوه و کمر را شکسته اند

این نورها که میدَمَد از خانه ی حسین

تا روز حشر نرخ قمر را شکسته اند

با این همه فرشته اگر که پری شکست

چیزی عجیب نیست که سر را شکسته اند

از شوق انبیا همه از جانب بهشت

آن گونه آمدند که در را شکسته اند

وقتی که پا ز دامن زینب زمین گذاشت

ذرات خاک، قیمت زر را شکسته اند

 

از بس شده اسیر ِ تماشای مادرش

یک پلک هم نمیزند از روی دخترش

 

با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ی شاهانه ی این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ی بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ی عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد

 

حضرت زُهره ی زهرای حرم آمده است

زینت شانه ی سقای حرم آمده است

 

خانه ام عرش معلاست خدا میداند

مستی میکده برپاست خدا میداند

هر دلی مست تولاست خدا میداند

شب شب شادی زهراست خدا میداند

 

شهر پیغمبر اکرم متبرک گشته

خانه ام مهبط انوار ملائک گشته

 

من حسینم که دلم محرم اسرار بود

من حسینم که سرم نذر ره یار بود

من حسینم پدرم حیدر کرار بود

جد عالی نسبم احمد مختار بود

 

من حسینم کرمم وسعت چندین دریاست

مادرم حضرت صدیقه کبری زهراست

 

دقیقا 2 سال پیش بود که تو ولادت آقا صاحب الزمان (عج) و نیمه شعبان سال 91 وبلاگ قدیم به آدرس http://bia2heydaria.mihanblog.com افتتاح شد.

شعر زیر از آقای علی اصغر انصاریان به مناسبت ولادت امام زمان (ع) اولین مطلب ارسالی وبلاگ قدیم بود.

 

  یا صاحب الزّمان...

 

امشب خبر ز عالم بالا رسیده است

زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است

 

امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری

با هیبت و شمایل طاها رسیده است

 

در او خلاصه گشته خِصال پیمبران

موسی رسیده است،مسیحا رسیده است

 

جبریل با هزار فرشته از آسمان

کرده نزول،بهر تماشا رسیده است

 

سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست

وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است

 

امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت

گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟

حالا دگر که می شود و می توان نوشت

باید تو را همیشه امام زمان نوشت

 

هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی

گویی که غرق نام و نشان محمدی

 

هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است

بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است

آماده ی قیام تو زهرای اطهر است

پر واضح است امام تو زهرای اطهر است

 

او منتظر نشسته که از تو خبر رسد

آن غایبی که هست دمی در نظر رسد

 

یک شب که عشقت باز از دل در گذر شد
نام تو را بردم پیاپى تا سحر شد


تا صبحدم آن شب به یادت گریه کردم
هر قطره اشکم در پى تو در سفرشد


قابل نبودم تا جمالت را ببینم
امّا قسم بر تو که شوقم بیشتر شد


شد علّت دورى من از تو ، عُیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد


هر بار آهم شد مؤثّر بر دل تو
کار بدى کردم که آهم بى اثر شد


خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر نداری


دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحهی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر

نگاه مرحمت دلبری دوا می شد

چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم

که بند بند وجودم زهم جدا می شد

کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش

دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد

به هر نسیم که در زلف یار می پیچد

به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد

در این زمانه که مردم همه غریبه شدند

در این سکوت کسی با من آشنا می شد

چه بیقرار دلم میل سامرا کرده

خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده

آمدند از بهشت بدرقه اش       مــــادر آفتـــاب می آمــــد

مــــادر آفتـــــــــاب ما بین        هاله ای از حجاب می آمد

 

مادر آب بود و آینه بود              مـــــادر آسمـــــــان و اختـــرها

مادری که به پاش خم می شد     قامت التماس هاجـــــــــــــرها

 

مادری که میــــــان رؤیایش      آخرین نوعروس زهرا شد

چه عروسی که حوریان گفتند   مادر دست بوس زهرا شد

 

باز قدسی نفسان زمزمه پرداز شدند

به سوی سامره آماده پرواز شدند

چهره ها با گل لبخند همه باز شدند

بلبلان چمن حُسن در آواز شدند

نور شادی به زمین و به فلک موج زند

از فلک تا به زمین فوج ملک موج زند

باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است

پیک شادی به سلام و به درود آمده است

چه وجودی است که اکنون به وجود آمده است

این خبر چیست که جبریل فرود آمده است

محشری گشت بپا گر که قیامت کردند

همـه در هاله ای از نور اقـامت کردند

باز هم جشن نیمه ی شعبان
بیت ها رخت نو به تن دارند
قلم من به زحمت افتاده
واژه ها شوق پر زدن دارند
 
باز هم جشن نیمه ی شعبان
السلام علیک یا خورشید
چله ی انتظار سر آمد
از سر خمره نور می جوشید
 

ما را در این شب ها تمنا می نویسند

مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند

من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم

آخر مرا هم پای دریا می نویسند

اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی

کلب نگهبان همین جا می نویسند

ایل و تبارم را که نوکر می نویسند

ایل و تبارت را که آقا می نویسند

امشب برای ما کمی باران بخواهید

هر آنچه می گویی همان را می نویسند

این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را

پروازهای رو به بالا می نویسند

چشم من و دست کریمت مهربانا

امشب صدایت می زنم من یا ابانا

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست


 

ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن

باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن

 

این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد

باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد

 

خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست

مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست

 

لطف خدا شامل به هنگام دعا شد
چون نام من مقبول قلب مرتضا شد

منّت سرم بنهاد از بهر کنیزی
تا همسرم سلطان دشت لاله ها شد

اول کسی بودم که در بیت حسینی
فرزند زیبایی به دامانم عطا شد

تا اهل بیت از صورتش خورشید چیدند
در چشمشان پیدا جمال مصطفی شد

گفتند یا اُمّاه جایت هست خالی
امشب که زیباتر سرای هل اتی شد

در ماه پیغمبر گل پیغمبر آمد
الله اکبر چون علیِ اکبر آمد


 

دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست

تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسه ای چون قند چیز دیگری ست

من اسیر تیغ ابرویم ولی
آنچه دل را کَند چیز دیگری ست

حرف بسیار است اما موی دوست
موقع سوگند چیز دیگری ست

نخل، تنها هم ثمر دارد ولی
میوه ی پیوند چیز دیگری ست

نیست فرقی بین فرزندان ولی
اولین فرزند چیز دیگری ست

اولین دلبند ارباب آمده
علت لبخند ارباب آمده


 

باز احساس تکلّم می کنم
کوزه ای هستم ترنّم می کنم

جانمازم توی آب افتاد و رفت
مسجدم بین شراب افتاد و رفت

عارفان هر مه جوانتر می شوند
هر مهی یکبار اکبر می شوند

پس علی اکبر شراب وهم نیست
از علی اکبر کسی بی سهم نیست

من حکایت می کنم شه زاده را
این رسول اکرم افتاده را

 

قلم امشب زمان تعظیم است

سجده آور که وقت تکریم است

غسل روحم به چشمه سار رجب

غسل روحت به آب تسنیم است

از چه ساکت نشسته ای برخیز

بهترین روز بین تقویم است

ساعت شادی دل ما با

شادی اهل بیت تنظیم است

آمد آئینه ی رسول الله

ای قلم باز وقت تقسیم است

نیمی از سیب عشق، پیغمبر

علی اکبر هم آن یکی نیم است

جمع پیغمبر و امام علی

از خدا آمدت سلام، علی

بخت بلند با دل ارباب یار شد
با نام نامی تو زمستان بهار شد
تو آمدی طلا زر هجده عیار شد
دلها برای آمدنت نونوار شد
روز جوان به یمن شما برقرار شد

هستی به ناخدا پسر ناخدا!شبیه
خلقا و منطقا به رسول خدا شبیه
خلقت جدا شبیه،مرامت جدا شبیه
نور نگاه توست به نور الهدی شبیه
نام پیامبر به علی ماندگار شد

شد غرش رعد، مست از تکبیرت

شد صاعقه، ماتِ ضربت شمشیرت

با جذبه ی حیدرانه ی چشمانت

مُلک و ملکوت می‌شود تسخیرت