با یاد غربت حرمت گریه می کنم
بر قامت نهیف و خمت گریه می کنم
امشب بجای مردم شهر مدینه هم
با زجه پا به پای غمت گریه می کنم
آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود
آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم
با یاد غربت حرمت گریه می کنم
بر قامت نهیف و خمت گریه می کنم
امشب بجای مردم شهر مدینه هم
با زجه پا به پای غمت گریه می کنم
آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود
آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم
نه رواقی،نه گنبدی،حتی
!سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی،زائری،کنار تو نیست
بغضهایم کجا دخیل شوند؟!
پس ضریحت کجاست آقاجان؟!
روضه خوانها چرا نمی خوانند؟!
گریه ها بی صداست آقاجان
بازهم بی کسی یک آقا
باز هم ماجرای دست و طناب
پیش چشمان آسمانی ها
باز شهر مدینه گشته خراب
باز هم زنده شده در این کوچه
قصه ی تلخ آتش و خانه
خودشان را به زور جا کردند
شعله ها روی بال پروانه
نفس نفس زدنم را حسین می بیند
جراحت بدنم را حسین می بیند
نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله های تنم را حسین می بیند
دویدن از پیِ مرکب برای من سم است
نحیف تر شدنم را حسین می بیند
امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
شاید کسی نان می پزد شاید
شاید کسی نذری پزان دارد
بدجور بوی دود می آید!
از کوچه تنگ بنی هاشم
نزدیک باب جبرئیل انگار
آری، شعاع سرکش این نور
از بیت «صادق» می رسد اینبار
باز روی سر تو ریخته اند
شعله پشت در تو ریخته اند
گریه ات را که بهانه کردند
باز هم حمله شبانه کردند
ریسمان بسته به بازوی تو شد
جای زخمی روی ابروی تو شد
می سوخت بین شعله ها بال و پر تو
آتش نشد شرمنده از موی سر تو
آن قدر زد نعره سر تو یک حرامی
تا که پرید از خواب شیرین دختر تو
دست خدا را باز بستند این جماعت
آقا چه خالی بود جای مادر تو
ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم
بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم
بنویسید فدای پسر فاطمه ایم
گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم
چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد
هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد
پیر مردی که در همین کوچه
خانه اش جنب خانه ی ما بود
مکتبی مملو از محصل داشت
باز اما غریب و تنها بود
او که شبها میان این کوچه
مثل ابر بهار می بارید
بارها در کلاس هایش گفت
حرمت خانه را نگه دارید !
دل من باز روضه می خواند ، روضه ی غربت شقایق را
روضه ی حرمت و شکستن را ، روضه ی گریه های صادق را
روضه ای را که باز می خواهند، پر پروانه را بسوزانند
اصلاً انگار شیوه ی خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند
آتش کشد زبانه ز دور و برم خدا
خاکسترش نشسته به روی سرم خدا
ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک
این درد غربت است به جان میخرم خدا
دشمن غرور موی سپید مرا شکست
اما کسی نبود شود یاورم خدا
خانه ام را سوختند و سوخت جانم ، چون علی
ظـالـمـان بـستـند مـحکـم بـازوانـم
، چون علی
پـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بی عبـا
، درکـوچـه ها
می کشاندند و پر از خون شد دهانم ،
چون علی
حـرمت سـبط پـیمبـر پیشکش ، بـر پیری
ام
لحظه ای مهلت ندادند و امانم ، چون
علی