مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم
و در خیال خودم رفته ام امام رضا
نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم
به (التماس دعاهای) کوله بار خودم
به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم
مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت
زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!
چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم
چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!
نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...
و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!
ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد
به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده
به سرم بهر همزبانی من
فقط
غریب مدینه غم مرا فهمد
که
همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی
ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی
تو گریه کنی بهر ناتوانی من
از صدای نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاکی بود
شده پیراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادری که خاکی بود
***
تا صدایِ غریبی ات نرسد
با کنیزانِ خانه کف میزد
ناله ای از مدینه فاطمه و
ناله ای حیدر از نجف میزد
بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده
***
جگرش از عطش چه میسوزد
چون پرستوی پرشکسته شده
بسکه فریادکرده "واعطشا"
یاس زهرا چقدر خسته شده
باز
هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در
این خانه سرشوق گدایی دارد
زائرت
تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن
صحن و سرای تو صفایی دارد
صاحب
جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت
به خدا حال و هوایی دارد
ماهی ولی به چشم همه رو نمی شوی
عطری ولی روانه به هر سو نمی شوی
آهوی روسیاه و هوس ران رسیده است
یابن الرضا !تو ضامن آهو نمی شوی ؟
جایی نه گفته اند نه اینکه نوشته اند
آقای
بندگان سیه رو نمی شوی
وقت
دریا شدن و موسم باران شده است
روضه
ات شکر دوباره به من احسان شده است
هر
کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم
نفس با نفس شاه خراسان شده است
من
بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر
زهر به جسمت چو نمایان شده است
تشنه
ی آب و عاطفه هستی
از
نگاهت فرات می ریزد
از
صدای گرفته ات پیداست
عطش
از ناله هات می ریزد
نفست
بند آمده؛ ای وای
عاقبت
زهر کار خود را کرد
عاقبت
زهر، زهر خود را ریخت
جامه
های عزا تن ما کرد
حسّ
باران در نگاه ساده ات
شوق
رفتن در مسیر جاده ات
مبدا
مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه
ی راهم گل سجاده ات
می
روم از سنگلاخ عاشقی
تا نهایت های دور افتاده ات
رفتن
و رفتن بدون وقفه ای
شیوه ی شب گردی دلداده
ات
می
رسم یک روز بر دروازه ی
چشم
های مهربان و ساده ات
جا
گرفته کهکشانی از غزل
در مدار زلف پیچ افتاده ات
در
تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ
اکبر می شود کباده ات
حضرت والا، امام عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین
می
نویسم سر خط نام خداوندِ رضا
شعر
امروز بپرداز به لبخند رضا
آنکه
با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از
تو در آل نبی با برکت تر چه کسی ست؟
آنکه
از آمدنش عشق بیان خواهد شد
" عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
"
قسم
به آنکه به گنجشک بال و پر داده است
همان
که بال قنوت دم سحر داده است
قسم
به سوره ی خورشید و آیه آیه ی آن
که
نور را به دل روشن بشر داده است
قسم
به آه درختی بدون بَر که به جبر
شکوه
ساقه ی خود را به یک تبر داده است
دمیده
بر دم صور مدینه اسرافیل
ترانه
خوانده و آواز عشق سر داده است
که
هان تمامی هفت آسمان نظاره کنید
فلک
به دامن خورشیدتان قمر داده است
کسی
که وارث پیغمبر است ابتر نیست
خدا
دوباره به این خاندان پسر داده است
پسر نه، کوثر قرآن ضامن آهو
جواد آل علی جان ضامن آهو
هر
که دل بُرد، دلبر ما نیست
هر
که نازی فروخت، لیلا نیست
هر
که هویی کِشَد، مسیحا نیست
هر
کسی با تو نیست، با ما نیست
دلبر
محض، غیر مولا نیست
کیست
مولا و فیه نور ِاله
قد
تجلّی بِنورهِ الله
گه
خدا آینه است و مولا گاه
وسط
و ابتدا و آخر راه
ذره
ای فرق بین آنها نیست
باز شبیه شب بارانی ام
زاده ی دریایم و طوفانی ام
مثل اویس از قرن آواره ام
در پی یاران خراسانی ام
عاشقی ام را همه فهمیده اند
مهر شده مهر به پیشانی ام
دست نسیم است سر گیسویش
دست خودم نیست پریشانی ام
ابروی او نورٌ عَلی نور شد
عاشق این طاق چراغانی ام
داده جنون هستی من را به باد
روز نخستی که شنیدم جواد
زندگی شمس الشموسی آقازاده شاه طوسی
آسمونیا دسته دسته میان برا گهواره بوسی
(ذکر باب المراد سیدی یا جواد ع)۲
پدر با نگاهت ٬ترانه مادر می گیره
مدینه دوباره٬بوی علی اکبر ع می گیره ۲
امشب خدایی شد دلم
ابن الرضایی شد دلم ۲
((مولا جواد ابن الرضا ع ۲))
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجاده سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق بادعای مستجابش
در امتحان عاشقی سنجیده می شد
صبرش اگر چه شهره ی هفت آسمان بود
گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد
گویا دوباره کوثری در بین راه است
کم کم سحر شام دل غمدیده می شد
از نور زهراییِ این فرزندخورشید
طومار غربت در جهان برچیده میشد
دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟
در آسمانها این چنین نامیده میشد
او کیست؟آقازاده شمس الشموس است
آرامش جان و دل سلطان طوس است
دعبلم کن تا برای تو غزلخوانی کنم
با غزل های تو اظهار مسلمانی کنم
من که نیت کرده ام آقای من رخصت بده
سر در باب الجوادت را چراغانی کنم
****
من و حصن حصین همسایه
من و حبل متین همسایه
سالیانی دل مرا برده
پسر نازنین همسایه
****
وَجهُهُ طلعة الرشیده بود
أنظروا غرة الحمیده بود
روزگاری امام خواهد شد
طفل نوباوه نه پدیده بود