عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد
عاشق مست ؛ فقط راه به جایی دارد
درجه بندی عاشق به همین سوختن است
دل محتاج تَرَک خورده بهایی دارد
خانه ی اهل کرم را به گدایش بشناس
هر کرم خانه که باز است گدایی دارد
به کرم خانه ی مولا به نجف باید رفت
حضرت عشق چه ایوان طلایی دارد
ناخود آگاه لبم مثل دلم می خواند
کنج ایوان نجف بَه چه صفایی دارد
مادر دهر نزادَست و نزاید هرگز
بشری را که خودش شأن خدایی دارد
تن ما را به هوایش به سَرِ دار برید
تا بدانند علی باز فدایی دارد
در غدیر خم او معجزه ها را دیدم
به روی دست نبی ، دست خدا را دیدم
نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها
که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا
غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد
کسی که داده به من خرج آب و نانم را
غزل برای همان کس که سفره اش پهن است
برای هرچه فقیر و برای هرچه گدا
همان که اوج فلک هست خاک نعلینش
همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا
همان که دست دلم ازل اسیرش بود
اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود
شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر
بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر
طوفان قلبم را نجف آرام کرده
آرامش دریا صد و ده بار حیدر
هر جا که در میدان گره برکار می خورد
ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر
مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟
زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟
و عالمی که به ما خرده از علی گیرند
ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟
ظهردم بود و برکه هم تشنه
برکهای که تب بیابان داشت
دل
او مثل تکّه های سفال
اشتیاق نماز باران داشت
ظهر
یک روز آفتابی بود
برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز
هم تا به انتهای کویر
حسرت
جانگداز آهش رفت
دیده
دو دو زده سرگرم کمی حیرانی است
جام
نوشیده شده مستی آن پنهانی است
دست
بر چشم نمالم، به خدا رؤیا نیست
قصد
و منظور من آن جا که خودت می دانی ست
از تعجّب نظرم دست به دندان برده است
قصّه ام آب از آن برکه ی جوشان خورده است
السّلام
ای مرد گودال غدیر
مرد
گودال خوش احوال غدیر
در
دل خُم، خم فروشی می کنی
با
رخت گندم فروشی می کنی
آدم
اینجا نیست خاطر جمع باش
بذر
گندم هر چقدر داری بپاش
ساقی
به پیاله باده کم می ریزی
این
میکده را چرا به هم می ریزی؟!
از
گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده
بریز! بنده عادت دارم
با
خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجّاده
و تسبیح و قدح می خواهم
آفتاب ظهر روزهجدهم
دید ساقی ایستاده پای خم
باخدایش عشق بازی می کند
صحبت ازافشای رازی می کند
کیست این ساقی رسول خاتم است
صاحب تفسیراسم اعظم است
تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد
سرودن از نفست عطر سیب می طلبد
مسیح آمده از تو صلیب می طلبد
بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد
شده تمام مناسک،می آوری تشریف
مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف
ز
طریق پیروی على، نه اگر بشر به خدا رسد
به
چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟
ز
خدا طلب دل مقبلى، به على بجوى توسلى
که
اگر رسد به على دلى، به على قسم به خدا رسد
ازلى
ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز
کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد
نام ما را بنویسید پریشان علی
شیعه مملکت و خطه ی سلمان علی
همه شب سفره ما پر شده با نان علی
کار زهراست که هستیم مسلمان علی
سالیانی است که مسکین و فقیر نجفیم
پادشاهیم ,غلامان امیر نجفیم
شاه ما صاحب لوح و قلم است ای مردم
مهربان است خدای کرم است ای مردم
مونس لحظه ی شادی و غم است ای مردم
از علی هر چه بگوییم کم است ای مردم
ما کجا مدح علی,هرچه بگوییم خطاست
مدح او کار خداوند و نبی و زهراست
الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست
تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست
یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست
فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست
ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست
نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب
این روزها تمام تنم درد می کند
مانند فاطمه بدنم درد می کند
گفتم حسین بر کفنم جوشنی نوشت
در دست بی کفن کفنم درد می کند
زین خجلتی که می کشم از شیر خوردنم
در پیش زینبم دهنم درد می کند
می زنم می ، می کشم هو، ساقی کوثر، علی
می کند عشق تو در روز جزا محشر، علی
ابروی تو قابِ اَو اَدنای پیغمبر ، علی
حب تو تنهی عن الفحشاءِوالمنکر، علی
من کیم من خاک پای میثم و قنبر علی
یک نخ از هر وصلهء نعلین تو حبل المتین
پرده دار رازهای چاه تو روح الاَمین
در امان می ماند از کِید همه این سرزمین
یا امین الله فی ارضه امیرالمؤمنین
سایهء تو هست حتما" بر سر رهبر، علی
هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت
ای جان عالم مست گیسوی رهایت
دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم
انگار باران زد به چشمم از دعایت
از لابلای این صداهای شکسته
دارد تداعی می شود سوز صدایت
ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد
داریم یک عالم دل عاشق برایت
اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم
در آستانت گوشه ی دارالشفایت
مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم
حتماً که هست آقا شما هم از خدایت
آقا جسارت می شود یک استخاره
بین نماز مغرب خود تا عشایت
شاید جواب استخاره خوب آمد
شاید مقدرشدبیایی درنهایت
امشب شب قدر است قدری استغاثه
کردم که بر جانم خورد درد و بلایت
قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء
شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء
به هر جایی که ذکر و خیر مولای کریمی هست
یقینا روی بامش رد بال یاکریمی هست
چه شب های دل انگیزی دوباره جمع مان جمع است
خدا را شکر بر لب یا علی و یا عظیمی هست
شبانگاه از میان کهنه کاران سر در آوردم
دلم مرهون لطف این گدایان قدیمی هست
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد
روضه ی فاطمیه روضه ی معمولی نیست
شرح دوران غریبیست که مولا دارد
شرح قومیست که در موعد یاری امام
جای لبیک، فقط شاید و اما دارد
شیرش حلال آنکه مرا خاک پاش کرد
نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد
هر آنچه می دهد کرمش کم نمی شود
باید کریم بلکه کرم را گداش کرد
پایم اگر به سمت جهنم نمی رود
دستم توسلی به ضریح عباش کرد
و
خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد
در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد
بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
شد ز نام دگران گرچه مُکَدَر گوشم
خورد از نام علی قند مُکَرر گوشم
هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش
میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم
گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا
زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم
گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
نانی که می پزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
از همان روزی که زلف یار را کج ساختند
ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند
زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام
علتی دارد که این آثار را کج ساختند
خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت
تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند
دوران غربت نبوی سر رسیده است
بهر نبی وصی نه برادر رسیده است
عین هم و لسان هم و چهره ی همند
مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است
یک رودخانه از دل جنت خروش کرد
حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است
استاد انبیای الهی است مرتضی
پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است
اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود
از بیت حق خدای مصور رسیده است
او آمده که بنده به حق رو به رو شود
وقتش رسیده است یدالله رو شود
باید این نفس سرکش ما را ، با کمند تو در حصار کشید
بعد با حلقه های گیسویت ، باید این صید را به دار کشید
دل ما را به زور آدم کن! ، جنبه ی اختیار در ما نیست
کافی است اینهمه بلایی که ، دلم از دست اختیار کشید
صحبت از عشق تو اگر باشد ، کاری از اختیار ساخته نیست
جذبه ی چشم تو دلم را در ، دام "لایمکن الفرار" کشید
بازهم آمد شب حیران شدن
وقت جنون وقت پریشان شدن
شکر نوشتم برای دلم
آئینه ای گوشه ی ایوان شدن
کار من و حضرت جبرئیل شد
تا به ابد دست به دامان شدن
پرده بر افتاده خدا خواسته
با همه ی خویش نمایان شدن
تازه از امروز به پیغمبران
واجب عینی ست مسلمان شدن
فصل شراب است به ما واجب است
قبله ی ما ابن ابی طالب است
ستاره خاک نشینِ درِ سرای علیست
ستاره هیچ ، که عالم به زیر پای علیست
ملائکه همه انگشت بر دهان دارند
در آن زمان که صدای خدا صدای علیست
قنوت نافله هایش ستون عرش خداست
که عرش محو تماشای ربنای علیست
باز انگار زمین شوق تکامل دارد
آسمانی شده و قصد تَبتُّل دارد
متلاطم شده تا اَحسن الاحوال شود
متلاطم شده آهنگ تحوّل دارد
نام تو برده اگر برگ تکانی خورده
باد بر دامن تو عرض توسّل دارد
اسداللّهی و تا اوج فلک بیشه ی توست
منزل ارض و سماییت تداخل دارد
آسمان هم به زمین آمده تکثیر شود
اتّفاقات جهان جای ﺗﺄمّل دارد
از قدوم نبوی وار شما مست شده
تا بَرَد نام تو با فاطمه هم دست شده
تو آمدی ستایش بت بی اثر شود
با نام تو زمین و زمان شعله ور شود
رویای مکیان همه زیر و زبر شود
حق است در مدیحت تو مکه کر شود
تمثال دلربای تو تندیس زر شود
باید که چشم باز کند بازتر شود
هرکس که خواست در صف اهل نظر شود
هو یاعلی بگوید و جوری دگر شود
از هوی شما چشمه زمزم جوشید
بی جلوه او جلوه ندارد خورشید
در عرض و سما کار خدا دست علی است
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
خدا می خواست دستان شما حبل المتین باشد
و از روز ازل یک پرتو از محراب رویت کعبه ی عرش برین باشد
خدا می خواست چشمان شما عین الیقین باشد
و تو با چشم هایت امر کردی نوکر تو اینچنین باشد
تو ذره پروری کردی و فرمودی : محبّ ما تمام عمر، بعدازمرگ، حتی روز محشر نیز زیر ذره بین باشد
خدا می خواست همخوانیّ کرسی های شعر عرش این باشد :
که شعر شاعران خوب است در وصف امیرالمومنین باشد
به وصف مرتضی ماندیم در باب خداوندی
که مخلوق از کجا می داند آداب خداوندی
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینه ی او شعله های غم آمد
دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد
صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد
همینکه دلنگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد
قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس
شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد
میان خانه چه ها شد کسی نمی داند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد
سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد
میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است
حسود هرگز نیاسود
فقط با یاد حیدر
بزن فریاد حیدر
بگو با شور و مستی
شب میلاد حیدر
فَقالَ الله معبود
حسود هرگز نیاسود
علی اسرار کعبه
علی سردار کعبه
برایش میشکافد
خدا دیوار کعبه
سلامت باد مولود
حسود هرگز نیاسود
یا علی یا علی علی حیدر
نصّ قرآن سینجلی حیدر
ذکر هر روز من صد و ده بار
مددی والی الولی حیدر
بی بدل قاهر العدو لله
چون تو ناید دگر یلی حیدر
با نگاهت روانه ی جنت
میشوم بی معطلی حیدر
تو محرک تو مبدا شور
این غزل های تنبلی حیدر
تار و پودش به تو گره خورده
مثنوی های مخملی حیدر
ذره ای هستم آفتابم کن
زیر پای خودت ترابم کن
سرنوشت
ما گره خورده به گیسوی علی
از
ازل چرخانده دلها را خدا، سوی علی
او
مع الحق گفت و از آن روز ما را میکُشند
دار
ما خرما فروشان حلقه موی علی
مانده ام
احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس
که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی
گر
می اندیشی نماز و روزه ات را میخرند
ای
برادر! این تو و این هم ترازوی علی
بیشتر
از برق دَمهای دو سوی ذوالفقار
دوستان
را کشته خَم های دو ابروی علی
هر
که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری
یا
علی نشنیده است از سوی بانوی علی
آری
آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
ما
و خاک کوی قنبر، قنبر و روی علی