آن چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است
که بهار فرجت حسرت فروردین است
محض امسال نه... این غصه ی چندین قرن است
قصّه ی درد فراق تو غمی دیرین است
سال ها در پس آه دل ما می گذرند
پشت ایّام بدون تو بسی نفرین است
آن چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است
که بهار فرجت حسرت فروردین است
محض امسال نه... این غصه ی چندین قرن است
قصّه ی درد فراق تو غمی دیرین است
سال ها در پس آه دل ما می گذرند
پشت ایّام بدون تو بسی نفرین است
امسال هم گذشت ولی یار بر نگشت
آشفته ام که ماه شب تار بر نگشت
گفتم دوای درد من از راه می رسد
امّا طبیب این دل بیمار بر نگشت
وقتی کسی به دیدن یوسف نمی رود
حق می دهم که بر سر بازار بر نگشت
باید امسال به ما عشق تو را هدیه کنند
ساغر از باده ی توحید به ما هدیه کنند
سحری دولت دیدار رخت دست دهد
بلکه ای دوست به ما شهد لقاء هدیه کنند
تحفه ی عشق تو شاید به فقیران بخشند
گوهری ، گاه ، سلاطین به گدا هدیه کنند
دارد
بهار میرسد اما بدون تو
دارد
بهار میشود آقا بدون تو
بار
دگر بهار و هیاهوی تازگی
بار
دگر شکفتن گل ها بدون تو
سال
گذشته لحظه ی تحویل سال نو
گفتم
چه سود شادی دنیا بدون تو
شمیم عید رسید و
شلوغ شد بازار
دوباره خانه به خانه پر است از دیدار
بهار نیست به قرآن قسم زمستان است
برای عاشق مهدی بهارها بی یار
اگر چه عید شده باز هم عزادارم
که نیست عید ظهور مقلب الابصار
پایان سال و وقت حساب و کتاب شد
پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد
هر روز با گناه دلت را شکسته ام
بین من و تو این همه عصیان حجاب شد
گفتند پای نامه ما گریه میکنی
حال شما زدیدن نامه خراب شد
بشین خونه رو آب و جارو نکن
بزار زخم پهلوت بهتر بشه
خودم از پس غربتم بر میام
نمی خوام چشات واسه من تر بشه
می دونم کمی درد داری خانم
با این دردا باید مدارا کنی
در خونمون و عوض میکنم
به شرطی نیای در رو باز وا کنی
چند روز است جهان دور سرم میگردد
گوی خورشید به دور قمرم میگردد
هر کجا آه شد آهنگ لبانم، دیدم
دخترم آمده و دور و برم می گردد
توبه کردم که نفس های عمیقی نکشم
خنده زخم عذاب جگرم می گردد
ای اذان اشهد ان علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من
چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین "با " ای نقطه ی در "فا" ی من
یا علی جانم ، فدای عین و لام و یای تو
حرف حرفم : فا و آ و طا و میم و های من
یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی
از درخت "باردارت" بار میگیرد علی
هر چه هم با احتیاط از پیش در رد میشوم
باز رخت من به این مسمار میگیرد علی
زودتر از کشتن گل باغبان را میکشد
به گلی
در باغ وقتی خار میگیرد علی
اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
من میخوام مثل بهار گریه کنم
بشینم با ذوالفقار گریه کنم
تودلت پره منم دلم پره
پس کمی بخواب بذار گریه کنم
اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد
زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد
بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند
بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد
ضربه مسمار در باپهلوی زهرای من
ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد
این خانه بی تو بی سر و سامان بماند
خون بر جگرها اشک بر مژگان بماند
آبادی یثرب بدون تو خرابه است
حتی فدک هم بعد تو ویران بماند
زینب برای دردهایت نذر کرده
پرسید از من دارد این امکان بماند
بین
روضه می شود حس چون حضور فاطمه
بیت
الاحزان است هیأت یا که طور فاطمه
ساده
و خلوت ولی خیر کثیر عالم است
روضه
های خانگی و جمع و جور فاطمه
برکت
نذری و نان روضه ها باشد گواه
باز
در کار است دستاس و تنور فاطمه
غصه ی هجران یارم کار دستم می دهد
روزگاری انتظارم کار دستم می دهد
گریه خواهم کرد هر آیینه بر احوال خویش
چشم های بی قرارم کار دستم می دهد
باخودم می گویم اقایم رهایم می کند
آخرش این حال زارم کار دستم می دهد
کنیز هات نشستند و مو پریشانند
نگاه کن همه ی بچه هات گریانند
نشسته ایم کنارت نگاه کن ما را
بگو نمیروی و روبه راه کن ما را
زمان رفتن تو نیست استخاره نکن
تو که هنوز جوانی کفن قواره نکن
گرد
علی ضریح تو اندر طواف شد
راه
میان خانه و مسجد مطاف شد
دست
چهل نفر همه در جنگ با علی
دست
تو با تمامیشان در مصاف شد
تنها
امید دست خدا بود دست تو
دستت
شکست و دست علی در کلاف شد
انگار
رفته تیغ بر این چشم تر، فرو
در
منجلاب ظلم عدو تا کمر ، فرو
با
یک اشاره رفته و با یک نظر، فرو
رفته
به سینه تیزی این میخ در فرو
ای
کاش در نبود و یا میخ در نداشت
راز
سکوت چیست؟ گمانم که... وایِ من
پشت
نقاب کیست؟ گمانم که... وایِ من
حرفی
نزن بایست گمانم که... وایِ من
این
زخم میخ نیست گمانم که... وایِ من
ای
کاش در نبود و یا میخ در نداشت
بیت الغزل روضه ی مادر ، پهلو
در زیر فشار لگد و در ، پهلو
اول سپر بلای حیدر ، زهرا
اول سپر بلای "کوثر" پهلو
مردی که به درب خانه با پا میزد
از نور دو دیده ی پیمبر ، پهلو
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست
کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود
همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست
صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست
آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر
آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
ما
اگر شعر و دفتری داریم
از
دعاهای مادری داریم
شعرهامان
طلاست از یُمنش
مادر
کیمیاگری داریم
غزل
از نامشان پر از گل شد
بین
اشعار قمصری داریم
وقتش شده است نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
زهرا مرا ببخش، دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
در نمیآید جلو/ فاطمه می آید و حیدر نمیآید جلو
در مرام شیعیان/ تا ولی باشد که پیغمبر نمیآید جلو
دست بالا میرود/ هر چه زحمت میکشد معجر نمیآید جلو
درد دختر این شده/ وقت بازیکردنم مادر نمیآید جلو
درد مادر این شده/ شانه بالا میرود دختر نمیآید جلو
درد زهرا و علیست/ که حسن از چارچوب در نمیآید جلو
درد اهل خانه شد/ اینکه مادر دیگر از بستر نمیآید جلو
مادر از دست حسین/ آب مینوشد بمیرم سر نمیآید جلو
افتادن
و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب
تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر
چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری
و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم
دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار
کنار بدنم دست خودم نیست
بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد
یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد
روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا
تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد
به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه
تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد
آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی
که علی مانده برایِ تو چه کاری بکُنَد
بعدِ نُه سال چه گفتی که علی غمگین است؟!
چه سبب شد که علی فکر عَماری بکُنَد
خط بکش دور ِ سفر را و بمان پیش علی
بنْگَر این دیده یِ تر را و بمان پیش علی
بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا
یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من
من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم
جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من
هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...
...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من
هرگز غمی اندازه یِ غمهایِ من نیست
از بعدِ تو در این مدینه جایِ من نیست
من همسرم را میشناسم ، فاطمه ، نه
این صورتِ تو صورتِ زهرایِ من نیست...
آن
رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت
زهرا
هماره داشت که چون خود مَثل نداشت
از
این جهت شبیه به پروردگار بود
که
اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت
حتی
اذانِ حیّ عَلیَ الغُربت علی
بی
ذکر نام فاطمه خیر العمل نداشت
مسمار
چون ز تخته ی سینه خبر گرفت
مانند
راز، سینه ام او را به بر گرفت
این
خطّ میخی است و کتیبه تن من است
دنیا
حریر پیکر ما را حَجر گرفت
داغ
است مرسلی که ز دل رفت تا جگر
این
گونه هجریِ جگری نیز سر گرفت
اشک ارث زلال فاطمه است
هر چه دریاست مال فاطمه است
آفریده خدا فقط او را
پس جهان در خیال فاطمه است
از ازل داغدار زهراییم
تا ابد سال سال فاطمه است
من در پناه چشمهایت سرفرازم
از اینکه آقای منی بر خود بنازم
باشد تماشایی مناجات دل من
با نم نم گریه بود راز و نیازم
شد خاکساری حریمت آبرویم
خاک کف پای تو شد مهر نمازم
سرای دیده بارانی است مردم
دگر وقت پریشانی است مردم
رسیده باز بوی فاطمیه
هوای شهر طوفانی است مردم
گرفته غم چنان راه نفس را
که گریه هست،آوا نیست مردم
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
دل من به شوروشینه مست ماه
عالمینه
نوای عالم وآدم یا شریکت
الحسینه
اونی که زینت حیدره زینبه همه هستی
پبغمبره زینبه
تو کتاب جنون دلم نوشته دختری که
خود مادره زینبه
آرامش این دلهای بی تابه
همه می دونن که عزیز اربابه
خوبان روزگار مسلمان زینبند
دیوانه حسین و پریشان زینبند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامان زینبند
در جنت الحسین تمام حسینیان
هستند غرق ناز که مهمان زینبند
مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان
بیچاره طنین حسین جان زینبند
هفتاد و چند کشته آقای کربلا
مردان آسمانی گردان زینبند
عباس با تمام جلال و ابهتش
بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم
شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم
اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم
بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری
خبر از ما اگر خبر دارد
از قضا صحبت قَدَر دارد
دیده در خون کند سفر ز کسی
که محرّم از او صفر دارد
دختر شیر بیشه زار شرف
کز وجود و عدم گذر دارد
دختر آفتاب و دختر آب
که از او سایه هر شجر دارد
گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
عالم تمام عرصه جولان زینب است
صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است
هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست
نص صریح آیه قرآن زینب است
از بس دعای زینب کبری گره گشاست
حتی حسین دست به دامان زینب است
آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها
یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است
طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین
تنها دلیل چهره خندان زینب است
یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد
هر کس که عالمانه مسلمان زینب است
هر کس که در عزای حسینش شریک شد
فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است
در ماجرای شام دلم قرص و محکم است
پرهای جبرئیل نگهبان زینب است
حتی برای روزی خود غصه هم نخور
روزی خلق دست غلامان زینب است
بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید
روزی زینبی مرا بیشتر کنید
غالباً آن گذری که خطرش بیشتر است
میشود قسمت آن که جگرش بیشتر است
قیمت
عبد به افتادن در سجاده ست
سنگ فرش حرم دوست زرش بیشتر است
خانه
ای هست در اینجا که کریم اند همه
سر ِ این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است
در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت
وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت
فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش
هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت
از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا
مادر تمام خویش را در دخترش ریخت
نماز
عشق به پا می کنم به نام حسین
به
نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو
زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب
عشق تو وا می کنم به نام حسین
به
نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف
کوی تو را می کنم به نام حسین
به
نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو
را همیشه صدا می کنم به نام حسین
من
از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان
سجده دعا می کنم به نام حسین
قسم
به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز
سوی خدا می کنم به نام حسین
تو
آمدی که بگویی برای قرب خدا
وجود
خویش فدا می کنم به نام حسین
دمشق
و کربلا هر دو تربت عشق است
شب
ولادت تو وقت صحبت عشق است
می نویسم عشق چون تفسیر شد با نام تو
می نویسم شور چون تعبیر شد با نام تو
تا که در عرش الهی نام زیبایت شکفت
ذکر هر مُلک و مَلَک تکبیر شد با نام تو
شادی و غم در وجود پُر زِ نورت جلوه کرد
جمع بین این دو تا تصویر شد با نام تو
می نویسم پا به پای عالم بالاترین
با افق هایی که تا تکثیر شد با نام تو
یک جهان آمد پدید و قطعه ای از جنس نور
یک زمین آمد که عالم گیر شد با نام تو
حضرت حق سرزمین عشق ها را آفرید
نام زیبای تو بُرد و کربلا را آفرید
باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده
دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده
کارم انگار به یک باده ناب افتاده
کاسه در برکه مواج شراب افتاده
باده دادند که برباد دهم هستی را
بعد ساغر بزنم عربده مستی را
بنویسید بیایند مسافرترها
مست ها، دلشده ها، ازهمه شاعرترها
بنویسید به عشق دل زائرترها
که بیایند طواف، از همه جابرترها
که به ارباب جهان دلبر و دلداررسید
خواهر خون خدا قافله سالاررسید
سائل ِ خانه یِ تو گر چه زیاد است زیاد
کرَمَت چند برابر چه زیاد است زیاد
اینطرف ها گذری کن که ببینی اینجا
در مسیر ِ قدمت سر چه زیاد است زیاد
خاکِ پایِ تو شدن آرزویِ خوبان است
ارزش ِ خاکِ تو از زر چه زیاد است زیاد
لذتم
هست که دستم به رهت افتاده
قطعه
قطعه بدنم دور و برت افتاده
شمس
قرآنی و من٬ ماه، ولیکن سایه
نیستم
بهر کسوفت، قمرت افتاده
گرچه
جان باخته ام، لیک شدم افسرده
سعی
من سود نداد و علمت افتاده
مجموعه ی صفات خدا میشود حسن
اسماء ذات در همه جا میشود حسن
نه رو به مکه رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز قبله ی ما میشود حسن
صدتا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا میشود حسین و یا میشود حسن