شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۴۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد

در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد

بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
«
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»

 

شد ز نام دگران گرچه مُکَدَر گوشم

خورد از نام علی قند مُکَرر گوشم

هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش

میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا

زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم

دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند

آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه میرسد

این خانواده با خوشی دیگران خوشند

 

از همان روزی که زلف یار را کج ساختند

ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند

زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام

علتی دارد که این آثار را کج ساختند

خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت

تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند

دوران غربت نبوی سر رسیده است

بهر نبی وصی نه برادر رسیده است

عین هم و لسان هم و چهره ی همند

مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است

یک رودخانه از دل جنت خروش کرد

حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است

استاد انبیای الهی است مرتضی

پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است

اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود

از بیت حق خدای مصور رسیده است

او آمده که بنده به حق رو به رو شود

وقتش رسیده است یدالله رو شود

باید این نفس سرکش ما را ، با کمند تو در حصار کشید

بعد با حلقه های گیسویت ، باید این صید را به دار کشید

دل ما را به زور آدم کن! ، جنبه ی اختیار در ما نیست

کافی است اینهمه بلایی که ، دلم از دست اختیار کشید

صحبت از عشق تو اگر باشد ، کاری از اختیار ساخته نیست

جذبه ی چشم تو دلم را در ، دام "لایمکن الفرار" کشید

 

بازهم آمد شب حیران شدن

وقت جنون وقت پریشان شدن

شکر نوشتم برای دلم

آئینه ای گوشه ی ایوان شدن

کار من و حضرت جبرئیل شد

تا به ابد دست به دامان شدن

پرده بر افتاده خدا خواسته

با همه ی خویش نمایان شدن

تازه از امروز به پیغمبران

واجب عینی ست مسلمان شدن

فصل شراب است به ما واجب است

قبله ی ما ابن ابی طالب است

ستاره   خاک نشینِ    درِ    سرای    علیست

ستاره  هیچ  ، که  عالم به  زیر پای علیست

ملائکه     همه    انگشت    بر   دهان   دارند

در  آن  زمان  که  صدای خدا صدای علیست

قنوت     نافله هایش     ستون عرش خداست

که   عرش   محو   تماشای   ربنای   علیست


باز انگار زمین شوق تکامل دارد

آسمانی شده و قصد تَبتُّل دارد

متلاطم شده تا اَحسن الاحوال شود

متلاطم شده آهنگ تحوّل دارد

نام تو برده اگر برگ تکانی خورده

باد بر دامن تو عرض توسّل دارد

اسداللّهی و تا اوج فلک بیشه ی توست

منزل ارض و سماییت تداخل دارد

آسمان هم به زمین آمده تکثیر شود

اتّفاقات جهان جای ﺗﺄمّل دارد

از قدوم نبوی وار شما مست شده

تا بَرَد نام تو با فاطمه هم دست شده

تو آمدی ستایش بت بی اثر شود
با نام تو زمین و زمان شعله ور شود
رویای مکیان همه زیر و زبر شود
حق است در مدیحت تو مکه کر شود
تمثال دلربای تو تندیس زر شود
باید که چشم باز کند بازتر شود
هرکس که خواست در صف اهل نظر شود
هو یاعلی بگوید و جوری دگر شود

از هوی شما چشمه زمزم جوشید
بی جلوه او جلوه ندارد خورشید

در عرض و سما کار خدا دست علی است
تا کور شود هر آنکه نتواند دید

خدا می خواست دستان شما حبل المتین باشد

و از روز ازل یک پرتو از محراب رویت کعبه ی عرش برین باشد

خدا می خواست چشمان شما عین الیقین باشد

و تو با چشم هایت امر کردی نوکر تو اینچنین باشد

تو ذره پروری کردی و فرمودی : محبّ ما تمام عمر، بعدازمرگ، حتی روز محشر نیز زیر ذره بین باشد

خدا می خواست همخوانیّ کرسی های شعر عرش این باشد :

که شعر شاعران خوب است در وصف امیرالمومنین باشد

به وصف مرتضی ماندیم در باب خداوندی

که مخلوق از کجا می داند آداب خداوندی

به طوف کعبه زنی پاک و  محترم آمد

میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه

به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد  ای که مرا میهمان خود کردی

بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد

همینکه دلنگران شد خدا اجابت کرد

صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس

شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند

فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

 

میان صورت او هر چه نور منجلی است

همین بس است ز مدحش که نام او علی است

 

حسود هرگز نیاسود


فقط با یاد حیدر

بزن فریاد حیدر

بگو با شور و مستی

شب میلاد حیدر

 

فَقالَ الله معبود

حسود هرگز نیاسود

 

علی اسرار کعبه

علی سردار کعبه

برایش میشکافد

خدا دیوار کعبه

 

سلامت باد مولود

حسود هرگز نیاسود

 

یا علی یا علی علی حیدر

نصّ قرآن سینجلی حیدر

ذکر هر روز من صد و ده بار

مددی والی الولی حیدر

بی بدل قاهر العدو لله

چون تو ناید دگر یلی حیدر

با نگاهت روانه ی جنت

میشوم بی معطلی حیدر

تو محرک تو مبدا شور

این غزل های تنبلی حیدر

تار و پودش به تو گره خورده

مثنوی های مخملی حیدر

 

ذره ای هستم آفتابم کن

زیر پای خودت ترابم کن

 

حسّ باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسیر جاده ات
 
مبدا مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه ی  راهم گل سجاده ات
 
می روم از سنگلاخ عاشقی
 
تا نهایت های دور افتاده ات
 
رفتن و رفتن بدون وقفه ای
 
شیوه ی  شب گردی دلداده ات
 
می رسم یک روز بر دروازه ی
چشم های مهربان و ساده ات
 
جا گرفته کهکشانی از غزل
 
در مدار زلف پیچ افتاده ات
 
در تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ اکبر می شود کباده ات
 
حضرت والا، امام  عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین

می نویسم سر خط نام خداوندِ رضا
شعر امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برکت تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
"
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد "

قسم به آنکه به گنجشک بال و پر داده است
همان که بال قنوت دم سحر داده است

قسم به سوره ی خورشید و آیه آیه ی آن
که نور را به دل روشن بشر داده است

قسم به آه درختی بدون بَر که به جبر
شکوه ساقه ی خود را به یک تبر داده است

دمیده بر دم صور مدینه اسرافیل
ترانه خوانده و آواز عشق سر داده است

که هان تمامی هفت آسمان نظاره کنید
فلک به دامن خورشیدتان قمر داده است

کسی که وارث پیغمبر است ابتر نیست
خدا دوباره به این خاندان پسر داده است

پسر نه، کوثر قرآن ضامن آهو
جواد آل علی جان ضامن آهو

هر که دل بُرد، دلبر ما نیست
هر که نازی فروخت، لیلا نیست
هر که هویی کِشَد، مسیحا نیست
هر کسی با تو نیست، با ما نیست
دلبر محض، غیر مولا نیست
 
کیست مولا و فیه نور ِاله
قد تجلّی بِنورهِ الله
گه خدا آینه است و مولا گاه
وسط و ابتدا و آخر راه
ذره ای فرق بین آنها نیست
 

باز شبیه شب بارانی ام

زاده ی دریایم و طوفانی ام

 

مثل اویس از قرن آواره ام

در پی یاران خراسانی ام

 

عاشقی ام را همه فهمیده اند

مهر شده مهر به پیشانی ام

 

دست نسیم است سر گیسویش

دست خودم نیست پریشانی ام

 

ابروی او نورٌ عَلی نور شد

عاشق این طاق چراغانی ام

 

داده جنون هستی من را به باد

روز نخستی که شنیدم جواد

 

دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر

دوباره شور دوباره قیامتی دیگر

دوباره نغمه داود می رسد امشب

دوباره زمزمه ی رود می رسد امشب

دوباره از جگر کوه چشمه می جوشد

زکوچه های مدینه کرشمه می جوشد

عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را

ز شوق حضرت موسی دویده راهی را

مسیح آمده تا خانه ی مسیحایش

کلیم سجده کند بر قدوم لیلایش

بازهم شهرنبی معدن اسرارشده

غنچه ای بابرکت هدیه به گلزارشده

بازهم نام علی برلب آقاگل کرد

بازهم حضرت ارباب پسردارشده

روزه ماه رجب به که به آقاچسبید

تاسحرمست ازاین لحظه دیدارشده

غنچه ناز رباب است به قدری زیباست

چقدر گل که به پاس قدمش خارشده

بسکه نورانیت از چهره او می بارد

بی سبب نیست که هر آینه ای تارشده

سفره حیدریون رجب امشب پهن است

در دهش سیزده انگار که تکرار شده



پسر حیدری یوسف زهرا آمد

آخرین حیدر ارباب بدنیا آمد

زندگی شمس الشموسی   آقازاده شاه طوسی

 

آسمونیا دسته دسته     میان برا گهواره بوسی

 

(ذکر باب المراد   سیدی یا جواد ع)۲

 

پدر با نگاهت ٬ترانه مادر می گیره

 

مدینه دوباره٬بوی علی اکبر ع می گیره ۲

 

امشب خدایی شد دلم

 

ابن الرضایی شد دلم ۲

 

((مولا جواد ابن الرضا ع ۲))

 

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد

سجاده سبزی کنارش دیده می شد

یک پیرِ عاشق بادعای مستجابش

در امتحان عاشقی سنجیده می شد

صبرش اگر چه شهره ی هفت آسمان بود

گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد

گویا دوباره کوثری در بین راه است

کم کم سحر شام دل غمدیده می شد

از نور زهراییِ این  فرزندخورشید

طومار غربت در جهان برچیده میشد

دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟

در آسمانها این چنین نامیده میشد

 

او کیست؟آقازاده شمس الشموس است

آرامش جان و دل سلطان طوس است

 

دعبلم کن تا برای تو غزلخوانی کنم

با غزل های تو اظهار مسلمانی کنم

من که نیت کرده ام آقای من رخصت بده

سر در باب الجوادت را چراغانی کنم

 

****

 

من و حصن حصین همسایه

من و حبل متین همسایه

سالیانی دل مرا برده

پسر نازنین همسایه

 

****

 

وَجهُهُ طلعة الرشیده بود

أنظروا غرة الحمیده بود

روزگاری امام خواهد شد

طفل نوباوه نه پدیده بود

 

غصه هارا که میبرم از یاد

میشود خانه ی دلم آباد

واژه در واژه میزنم فریاد

شب میلاد او مبارک باد

 

رجبیون "مه" رجب آمد

نخل امید را رطب آمد

 

نه فقط دلبر حسین آمد

بلکه تاج سر حسین آمد

نوه ی مادر حسین آمد

علی ِ اصغر حسین آمد

 

او شراب خم پدر باشد

علی سوم پدر باشد

 

پرپر شد و برگ و برش بیرون نیامد

پرپر زد و بال و پرش بیرون نیامد

 

کلاً بهانه بود آب و اینکه این شیر

از سینه هایِ مادرش بیرون نیامد...

 

....میخواست تا میدان رَوَد فردا نگویند

دیدی ربابه حیدرش بیرون نیامد!

 

در بارگاه قدس اگر بار میدهند
تنها به احترام رخ یار میدهند
چون در ازاش خون دل و دار میدهند
این بار را به میثم و عمار میدهند
ماییم و بیقراری و حال و هوای تو
باید به صفحه ارنی طرح لن کشید
از زیر کام واژه برایت سخن کشید
آوازه ی صفات تورا تا قرن کشید
باریست بار عشق که باید به تن کشید
شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

خون می چکد زدیدۀ در خون شناورم

در بهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطـش به ریشۀ من تیشه می زنــد

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتـهای مـغرب رنگ کبود رفت

خـورشیــد پـر فـــروغ جمـال مـنورم

تنها ، غریب ، بی کس و بی آشیان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

 طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت

بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی

 آقا ...  مدینه ، سامره فرقی نمیکند

وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی

 

هشت سالت شد و امام شدی

منبع فیض ناتمام شدی

 نه فقط دوست،بین دشمن هم

مورد لطف و احترام شدی

 هم به زهد و عبادت بسیار

هم به علم وعمل به نام شدی

 مثل جدّت نبی ((امین))شدی و

مثل جدّت علی گرام شدی

 

نیمه شب بود و در حریم حرم
آیه آیه نسیم نازل شد
صحن عبدالعظیم و باران و
شور و حالی عجیب حاصل شد

محو عطر فرشته ها بودم

تا طنین دعا به گوشم خورد

پلک هایم عجیب سنگین شد

رو به روی ضریح خوابم برد

شکرلله که همه شیعه ی اثنی عشریم

به گدایی در خانه ی تو مفتخریم

تو ز آن طایفه ای که همه دلدار شدند

ما همان طایفه ی سینه زن در به دریم

مبتلای غم و درد و تب و آه و شرری

مبتلای غم و درد و تب و آه و شرریم

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن

نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

به هواخواهی از یار، علمدار شدن

سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

آسمان موهبتی باز فرستاد زمین

صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است

یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

دامن فاطمه ای باز قمربار شده

علی دوم زهراست، پسردار شده

در حلم و وفا حسن زبانزد دارد

در جود و سخا شکوه بی حد دارد

در قامت او صلابت حیدری ست

در چهره ی خود نور محمد دارد

 

رجب آمد خدای من العفو

آمدم آشنای من العفو

غلطی کردم و نفهمیدم

در گذر از خطای من العفو

نظری کار من گره خورده

یار مشکل گشای من العفو

از درد زمانه ی فلج میخوانم

از ساحت آخرین حجج میخوانم

در خلوت "لیلة الرغائب" آری

"عجل لولیک الفرج" میخوانم

 

حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده

از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده

پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس

فیض مدام از عالم بالا رسبده

فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که

آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد

حالا ببیند چارمین آقا رسیده

این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر

از کوثر پر گوهر زهرا رسیده

داعیه داری که به علمش ناز می کرد

کارش به شاگردی این آقا رسیده

با " کعب الاحبار" و "هریره" دین نمی ماند

با " قال باقر" شیعه تا اینجا رسیده

لطفش همیشه شامل حال گداهاست

از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده

 

یا باقر العلم النبیّین یا محمّد

فرقی نداری در حقیقت با محمّد

 

حال و احوال گرفتار تماشا دارد

گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی

چون ستاره به شب تـار  تماشا دارد

هر چه شد بین من و تـو  ز همه پوشاندی

آبروداری  ستـّار  تماشا دارد

تا بوسه ی خنجری به حلقوم نشست

بر نیزه، سر امام مظلوم نشست

تنها نه فقط میان رگ های حسین

آن نیز ، به قلب امّ کلثوم نشست

یادگاریّ حضرت کوثر

ای فراتر ز وادی باور

 

یاس خوشبوی خانه ی گل ها ...

امّ کلثوم خانه ی حیدر

 

بر سر گونه های تو جاری ست

عطر گلبوسه های پیغمبر

 

دختر قد کشیده ی زهرا

عروس خانواده ی جعفر

 

عاشقان در حجاب یکدگرند
پرتو آفتاب یکدگرند
گاه تصویر قاب یکدگرند
همه زیر نقاب یکدگرند

سعی دارند جلوه کم بکنند
خویش را وقف نام هم بکنند

فاطمیّات یارهای هم‌اند
هر کدام افتخارهای هم‌اند
همه آئینه‌دارهای هم‌اند
دفن بین مزارهای هم‌اند

گاه زینب؛ گه ام کلثومند
هم‌طراز امام معصومند

بانو زبانزد است حیایی که داشتی
تاریخ ثبت کرده وفایی که داشتی

نازل شود به وحی خدا مدح وصف تو
با آن مقام پیش خدایی که داشتی

در آسمان حیدر و زهرا پریده ای
مهد کمال بود هوایی که داشتی

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

یا علی گفتی و غم آغاز شد

ناگهان قفل زبانم باز شد

یاعلی گفتی همین اعجاز توست

یاعلی پروانه ی پرواز توست

سایه ات را بر سرم انداختی

یک نگه بر دفترم انداختی

تا تو لیلای منی مجنونتم

دختر شیر خدا ممنونتم

ما از می جام عاشقی سرمستیم

بر مرحمت دخت علی دل بستیم

محشر که بیاید همگی میگوییم

ما گریه کنان ام کلثوم هستیم

****

ای عالمه ی علوم دین ادرکنی

ای چادر تو حبل متین ادرکنی

یاسَیِّدَةَ النِّسا أَنَا سائِلِکُم

ای دخت امیر مومنین ادرکنی

در علم و فضیلت و ادب دریایی

در عصمت و صبر و حلم بی همتایی

سجاده‌ی تو شمیم کوثر دارد

تو آینه‌ی ‌حقیقی زهرایی

 

ای روح زلال! نور کوثر داری

تو عطر گل یاس پیمبر داری

در حجب و حیا آینه‌ی فاطمه ای

در وقت خطابه شور حیدر داری