سلام یاس خزون دیده بهارم بی تو پاییزه
داره ماهی تو تنگم واسه تو اشک میریزه
واسم ای یاس پژمرده بگو از حال و احوالت
می خوام تحویل امسالم بشه هم رنگ این حالت
منم مثل توام بانو منم حال بدی دارم
تو این شب های سال نو من از درد تو بیدارم
سلام یاس خزون دیده بهارم بی تو پاییزه
داره ماهی تو تنگم واسه تو اشک میریزه
واسم ای یاس پژمرده بگو از حال و احوالت
می خوام تحویل امسالم بشه هم رنگ این حالت
منم مثل توام بانو منم حال بدی دارم
تو این شب های سال نو من از درد تو بیدارم
زودتر کاش بمیرم ز غم اما چکنم
مانده ام با تن تبدار توُ با چکنم
خواستم تا که نَگِریَم به کنار بابا
خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم
گریه سخت است به مَردِ تو ولی می گرید
زیر لب زمزمه اش این شده زهرا چکنم
این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده
باور نمی کنم چقدر آب رفته ای
حتی برای ناله لبت بی صدا شده
یادش بخیر حرف عروسی دخترت
حالا ببین چگونه عزادار ما شده
اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالت این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفته ام
دیدی چگونه خانه من هم خراب شد
من چند بار شسته ام و هم نیامد
خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات
این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات
می شویمت که آب شوم در عزای تو
یا خویش را به خاک سپارم بجای تو
قسمت نبود نیت گهواره ساختن
تابوت شد تمامی چوبش برای تو
گر وا نمی شدند گره های این کفن
دق مرگ می شدند ز غم بچه های تو
با اینکه او آخر ِ سر بوریا شود
عریان به رویِ خاکِ بیابان رها شود
تا فرصت است بهر ِ کفن دست به کار شو
جانِ شهید ِ پاره بدن دست به کار شو
تا فرصت است در غم ِ غارت شدن بسوز
خـانـم بـرای ِ زیـنـبـتـان مـعـجـری بـدوز
تا فرصت است به زیر ِ گلو بوسه ای بزن
تا که نخورده نیزه به او بوسه ای بزن...
وسط کوچه راهتان را بست
از خدا هم حیا نکرد اصلاً
پاره کرد آن قَباله را ملعون
به همین اکتفا نکرد اصلاً
سرتان داد میزد و میگفت:
خون به چشم ِ ابوتراب کنم
هرچقَدر کینه از علی دارم
همه را با زنش حساب کنم
بی توسل به شما روضه فراهم نشود
نشد ازبرکت تو آنچه که خواهم نشود
توفقط ام ابیهایی وغیراز خود تو
هیچکس مادر پیغمبر اکرم نشود
باعث وبانی خلقت تویی وشوهرتو
بی یاری تو یاورت ازدست می رود
روضه بدون منبرت از دست می رود
بی بی اگر قنوت نگیری بدون شک
ذکرودعاومغفرت از دست می رود
خضری که جرعه جرعه بقا بین جام اوست
بی جرعه ای ز کوثرت از دست میرود
سخت است
در آتش کسی با سر بیافتد
یا
شعله ای با یاس وقتی در بیافتد
سخت
است وقتی سینه یک در لگد خورد
با
آنهمه سنگینی یکجا در بیافتد
سخت
است جای دست شلاقی مه آلود
برگونه
یاسی که شد پرپر بیافتد
نشسته ام که بگریم به پشت در مادر
که خیس گریه شوم مثل هر سحر مادر
دوباره فاطمیه آمده دو چشمانم
میان روضه شده سرخ سرختر مادر
هنوز بوی تو را میدهد مدینه ببین
دوباره سر زده ام من به این گذر مادر
گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده
یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده
دیگر نماز مادر من بی قنوت شد
دیگر شب بلند علی بی سحر شده
از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود
حالا بلای جان تو درد کمر شده
شده
ام بی قرار ، بی زهرا
مثل
ابر بهار ، بی زهرا
وای
بر زندگی پس از یارم
اُف
بر این روزگار ، بی زهرا
مانده
ام که چرا نمُردم من
چه
کنم بی نگار ؟ بی زهرا ؟
کودکانم
یتیم ، بی مادر
همگی
داغدار ، بی زهرا
خانه
ام سوت و کور و خاموش و
پُر
ز گرد و غبار ، بی زهرا
حسنم
مانده با تماشای
چادری
وصله دار ، بی زهرا
یار
در خاک خفته ای دارم
حرفهای
نگفته ای دارم ...
کسی که فانی عشق است سر نمی خواهد
زیار خویش به جز یک نظر نمی خواهد
به خون سینه نوشتند بر درو دیوار
کسی که سوخت ز جایش اثر نمی ماند
برای سوختن چادر زنی مجروح
ز سوز این همه هیزم شرر نمی خواهد
دستی که زد سیلی به قصد کشت می سوزد هنوز
آن گوشوار مانده بین مشت می سوزد هنوز
آتش گرفته یاس روی حوری رنجیده ام
"برگونه اش جای چهار انگشت می سوزد هنوز"
پروانه هایم ریختند امشب کنار بستری
بانو چه حزن انگیز شد ثانیه های آخری
حالا که اجباراً رخت را دیده ام فهمیده ام
بیخود نبود این گریه های مادری و دختری
خمیده
تر شده ای بسکه درد بسیار است
نرو
بمان که امامت غریب وبی یار است
دوباره
دوروبر خانه دیدمش امروز
هنوز
قنفذ بی شرم فکر آزار است
میان
کوچه تورا پیش من کتک می زد
یکی
نگفت نزن،فاطمه عزادار است!
نام علی
در سینه ماریشه دارد
آه
علی در قلب زهرا ریشه دارد
این
ذکریازهراست مارا زنده کرده
چونکه
در انفاس مسیحا ریشه دارد
اشعار مرثیه حضرت زهرا (س)
آخر در و دیوار کار خودش را کرد
سیلی معنا دار کار خودش را کرد
هر جا که ظلمی کرد دست خدا نگذاشت
ظالم ولی این بار کار خودش را کرد
از ساقه گل چیدن بی رحمی محض است
آن تیشه ی بی عار کار خودش را کرد
تو راه میروی و خون می چکد ز پیرهنت
تو آه می کشی و سرخ می شود حَسَنَت
تو نان نمیپزی و سفره ی شبم خالی است
نه آب میخوری و... آب میشود بدنت
ز گیسوان پریشان زینبم پیداست
که مانده زخم قلافی به دست شانه زنت
در کنده شد از جا و سر شعله زدنداشت
از هیزم از آتش و از درد سخن داشت
شد سرخ به جای همه از فرط خجالت
میخی که نگاهی به من و گریه من داشت
برخواست کمر بند علی مانده به دستش
انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت
بانگی زدند بر همه یا صبر یا صبور
آتش رسید بر در خانه بلا به دور
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند دراین شهر نفح صور
درپشت درب خانه چهل مرد جنگی و
آنسو بزرگ بانوی دین یک زن غیور
اشعار مرثیه حضرت زهرا (س)
خون بگریید پیمبر ز سفر برگردد
یا که از خانه این قوم خطر برگردد
سنگدل ها همه در پشت در بیت الله
وای اگر بر رخ آن آینه در برگردد
سپر هیچ زنی هیچ دمی در هرگز
چه بسا بر سر و صورت که سپر برگردد
حضرت زهرا (س) - مدح و مرثیه
درمقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است
اشکهایم بال معراج است از پر بهتر است
بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز
در قیامت اشکهایت را بیاور بهتر است
با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم
نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتراست
دخترت گریه می کند حالا
روی دستش سه تا کفن مانده
بین این بقچه ای که وا کرده
سه کفن دو پیرهن مانده
با نفسهای آخرت گفتیش
این کفنها برای خانه ی ماست
پدر و مادر و من اما
پیرهن ها برای کرببلاست
دوچشمش بسته اما درد دارد
یقینا بیش از اینها درد دارد
بریز آب روان برسنگِ غُسلش
ولی آرام اسما درد دارد
**
نسیم آرامترخوابیده بانو
مزن پروانه پر خوابیده بانو
دگر رخصت نیازی نیست جبریل
مزن دیگر به در خوابیده بانو
آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه ی سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره ی من فرق کرده است
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست
از بس که کار خانه برای تو کرده ام
دیگر نمیشود کمرم راست تر از این
ای سر بلند زندگیم سر بلند کن
هرگز گمان مکن پری ات خورده بر زمین
کوثرترین زلال ولایت سلام بر...
تو ای تمام هستی و جان پیامبر
بغضت شکسته تر نشود بیش ازاین که هست
برخیز ای پری کمانم... زمین که هست
روضه ترین تویی و چنین پا گرفته ای
لبخند می زنی به من اما گرفته ای
بشین خونه رو آب و جارو نکن
بزار زخم پهلوت بهتر بشه
خودم از پس غربتم بر میام
نمی خوام چشات واسه من تر بشه
می دونم کمی درد داری خانم
با این دردا باید مدارا کنی
در خونمون و عوض میکنم
به شرطی نیای در رو باز وا کنی
چند روز است جهان دور سرم میگردد
گوی خورشید به دور قمرم میگردد
هر کجا آه شد آهنگ لبانم، دیدم
دخترم آمده و دور و برم می گردد
توبه کردم که نفس های عمیقی نکشم
خنده زخم عذاب جگرم می گردد
ای اذان اشهد ان علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من
چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین "با " ای نقطه ی در "فا" ی من
یا علی جانم ، فدای عین و لام و یای تو
حرف حرفم : فا و آ و طا و میم و های من
یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی
از درخت "باردارت" بار میگیرد علی
هر چه هم با احتیاط از پیش در رد میشوم
باز رخت من به این مسمار میگیرد علی
زودتر از کشتن گل باغبان را میکشد
به گلی
در باغ وقتی خار میگیرد علی
اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
من میخوام مثل بهار گریه کنم
بشینم با ذوالفقار گریه کنم
تودلت پره منم دلم پره
پس کمی بخواب بذار گریه کنم
اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد
زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد
بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند
بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد
ضربه مسمار در باپهلوی زهرای من
ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد
این خانه بی تو بی سر و سامان بماند
خون بر جگرها اشک بر مژگان بماند
آبادی یثرب بدون تو خرابه است
حتی فدک هم بعد تو ویران بماند
زینب برای دردهایت نذر کرده
پرسید از من دارد این امکان بماند
بین
روضه می شود حس چون حضور فاطمه
بیت
الاحزان است هیأت یا که طور فاطمه
ساده
و خلوت ولی خیر کثیر عالم است
روضه
های خانگی و جمع و جور فاطمه
برکت
نذری و نان روضه ها باشد گواه
باز
در کار است دستاس و تنور فاطمه
کنیز هات نشستند و مو پریشانند
نگاه کن همه ی بچه هات گریانند
نشسته ایم کنارت نگاه کن ما را
بگو نمیروی و روبه راه کن ما را
زمان رفتن تو نیست استخاره نکن
تو که هنوز جوانی کفن قواره نکن
گرد
علی ضریح تو اندر طواف شد
راه
میان خانه و مسجد مطاف شد
دست
چهل نفر همه در جنگ با علی
دست
تو با تمامیشان در مصاف شد
تنها
امید دست خدا بود دست تو
دستت
شکست و دست علی در کلاف شد
انگار
رفته تیغ بر این چشم تر، فرو
در
منجلاب ظلم عدو تا کمر ، فرو
با
یک اشاره رفته و با یک نظر، فرو
رفته
به سینه تیزی این میخ در فرو
ای
کاش در نبود و یا میخ در نداشت
راز
سکوت چیست؟ گمانم که... وایِ من
پشت
نقاب کیست؟ گمانم که... وایِ من
حرفی
نزن بایست گمانم که... وایِ من
این
زخم میخ نیست گمانم که... وایِ من
ای
کاش در نبود و یا میخ در نداشت
بیت الغزل روضه ی مادر ، پهلو
در زیر فشار لگد و در ، پهلو
اول سپر بلای حیدر ، زهرا
اول سپر بلای "کوثر" پهلو
مردی که به درب خانه با پا میزد
از نور دو دیده ی پیمبر ، پهلو
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست
کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود
همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست
صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست
آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر
آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
وقتش شده است نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
زهرا مرا ببخش، دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
در نمیآید جلو/ فاطمه می آید و حیدر نمیآید جلو
در مرام شیعیان/ تا ولی باشد که پیغمبر نمیآید جلو
دست بالا میرود/ هر چه زحمت میکشد معجر نمیآید جلو
درد دختر این شده/ وقت بازیکردنم مادر نمیآید جلو
درد مادر این شده/ شانه بالا میرود دختر نمیآید جلو
درد زهرا و علیست/ که حسن از چارچوب در نمیآید جلو
درد اهل خانه شد/ اینکه مادر دیگر از بستر نمیآید جلو
مادر از دست حسین/ آب مینوشد بمیرم سر نمیآید جلو
افتادن
و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب
تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر
چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری
و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم
دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار
کنار بدنم دست خودم نیست
بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد
یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد
روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا
تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد
به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه
تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد
آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی
که علی مانده برایِ تو چه کاری بکُنَد
بعدِ نُه سال چه گفتی که علی غمگین است؟!
چه سبب شد که علی فکر عَماری بکُنَد
خط بکش دور ِ سفر را و بمان پیش علی
بنْگَر این دیده یِ تر را و بمان پیش علی
بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا
یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من
من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم
جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من
هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...
...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من
هرگز غمی اندازه یِ غمهایِ من نیست
از بعدِ تو در این مدینه جایِ من نیست
من همسرم را میشناسم ، فاطمه ، نه
این صورتِ تو صورتِ زهرایِ من نیست...
آن
رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت
زهرا
هماره داشت که چون خود مَثل نداشت
از
این جهت شبیه به پروردگار بود
که
اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت
حتی
اذانِ حیّ عَلیَ الغُربت علی
بی
ذکر نام فاطمه خیر العمل نداشت
مسمار
چون ز تخته ی سینه خبر گرفت
مانند
راز، سینه ام او را به بر گرفت
این
خطّ میخی است و کتیبه تن من است
دنیا
حریر پیکر ما را حَجر گرفت
داغ
است مرسلی که ز دل رفت تا جگر
این
گونه هجریِ جگری نیز سر گرفت
اشک ارث زلال فاطمه است
هر چه دریاست مال فاطمه است
آفریده خدا فقط او را
پس جهان در خیال فاطمه است
از ازل داغدار زهراییم
تا ابد سال سال فاطمه است
سرای دیده بارانی است مردم
دگر وقت پریشانی است مردم
رسیده باز بوی فاطمیه
هوای شهر طوفانی است مردم
گرفته غم چنان راه نفس را
که گریه هست،آوا نیست مردم
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت